اسناد پايه اي حزب

مباحثات ؛ “جنبش کمیته های کمونیستی”، یا سیاست انحلال تحزب کمونیستی – حسین مرادبیگی

بخش دوم نقد سمینار “طبقه کارگرو تحزب کمونیستی” کورش مدرسی

مقدمه

در 28 ماه مارس 2011 و در بخش اول نقد خود از سمینار کورش مدرسی، “طبقه کارگر و تحزب کمونیستی”، “مشخصات پایه ای” ناظر بر آن را مورد نقد قرار دادم. نشان دادم که مباحث این سمینار، علیرغم ادعای او که پایه های آن در سمینارهای کمونیسم کارگری منصور حکمت بیان شده اند، و به استنادی که در پاره ای موارد به مانیفست کمونیست کرده اند، کاملا بی ربط و بیگانه است.

در این بخش نوشته خود که اساسا قسمت دوم بحث سمینار کورش مدرسی، “جنبش کمیته های کمونیستی”، را مورد نقد قرار میدهد، میخواهم آنچه را که در بخش اول گفتم در استناد به این بخش از سمینار کورش مدرسی و هدف زمینی معینی که کل این سمینار را تشکیل داده است، اثبات کنم. و همانطور که در بخش اول گفتم درک مکانیکی از رابطه کمونیسم و کارگر و جایگاه کارگر در مارکسیسم و در واقع بی ربطی و غیر جانبداری نگرش ناطر بر سمینار نوامبر 2010 کورش مدرسی را به امر کمونسیم کارگری نشان دهم.

کمیته های کمونیستی و تحزب، نگاهی گذرا

بحث کمیته های کمونیستی در سیاست سازماندهی ما در میان طبقه کارگر روشن، واضح، بدون ابهام و بسادگی قابل توضیح است.

کمیته کمونیستی، فعلا بحث ملزومات عملی ایجاد آن به کنار، در شکل هاى منطقه اى، کارخانه اى و محلى کمیته کمونیستی حزبی است و کمیته حزب سیاسی کمونیستی خاصی نیز هست. این در مورد هر حزب و جریان سیاسی ای که سراغ فعالیت حزبی در میان کارگران میرود نیز صدق میکند.
کمیته کمونیستی، ائتلافی از کارگران این یا آن گرایش درون طبقه کارگر، یا “شاخه کارگری” این یا آن حزب و گروه سیاسی چپ غیرکارگری نیست، مجمع عمومی و سندیکا و اتحادیه نیست. جمع فعالین کارگری و آژیتاتورهای کمونیست هم نیست که گویا خود آگاهانه و زیر یک پلاتفرم به ضرورت فعالیت متشکل کمونیستی رسیده اند و تمام وجوه مبارزه طبقاتی را سازمان میدهند؛ آنطور که کورش مدرسی در سمینارش در مورد “کمیته های کمونیستی” مورد نظر خود ادعا میکند.

مشکل جمع فعالین و آژیتاتورهای کمونیست تاکنون این نبوده است که گویا یک چیز را کم داشته اند، آنهم یک “فراخوان” و یک “پلاتفرم” تا با آن “آگاهانه” فعالیت متشکل کمونیستی خود را در “تمام وجوه” آن سازمان دهند! اگر مشکل این بود الان در چند کشور انقلاب سوسیالیستی شده بود. مشکل آنها عدم سروسامان یافتن فکری و سیاسی و سازمانی توسط آن حزب و جریان کمونیستی ای است که خود را رهبر فکری و سازمانده جنبش کمونیستی درون طبقه کارگر و به طریق اولی جمع فعالین و آژیتاتورهای آن میداند.

به جای این قرار است این جمع ها را با دادن یک فراخوان و یک پلاتفرم با ایجاد “جنبش کمیته های کمونیستی” به “فونکسیون بالاتری “(“تحزب”) ازتقاء دهند. میگوید:

“بحث کمیته های کمونیستی .. به عنوان یک سیاست سازمانی برای یک حزب خاص معنی شده است و به ناچار خصلتی از بالا دارد. یعنی این حزب است که چنین کمیته هائی را، به عنوان ادامه تشکیلات خود سازمان میدهد.” یا در جای دیگری میگوید:

“اینجا بحث من این است که محدود کردن تشکیل کمیته های کمونیستی به فعالیت تشکیلاتی یک حزب خاص محدودیتی نا لازم است.” همانجا.

اگر بحث کورش مدرسی در سمینار “طبقه کارگر و تحزب کمونیستی” این بود، میشد گفت که ایجاد کمیته های کمونیستی توسط حزب حکمتیست ادامه تشکیلات این حزب درون طبقه کارگر نیست، سازماندادن فعالیت کمونیستی حزبی متمرکزتری است در کارخانه یا در محل و یا در جغرافیای معینی که تناسب قوا و بازشدن درجه ای از فضای سیاسی در جامعه، زمان ایجاد آن را تعیین میکند. یا میشد گفت که این روش، روش فراتر رفتن از “یک حزب خاص” چیزی جز ایجاد “کمیته های کمونیستی ائتلافی ” از میان “شاخه کارگری” احزاب و سازمانهای چپ غیرکارگری نیست. این کار، التقاطی و کلا خیالبافی است و چنین کمیته هایی از همان بدو تشکیل از هم می پاشند.

اما بحث نه این است و نه بر سر ایجاد کمیته های کمونیستی است. خود این ابزار کار دیگری و در خدمت هدف سیاسی و زمینی معینی است که پائین تر به آن خواهیم رسید.

در مورد تحزب کمونیستی طبقه کارگر هم چه در سمینارهای کمونیسم کارگری منصور حکمت و چه در بحثهای مختلفی که تا حال در این مورد شده است، بحث تحزب کمونیستی نیز کاملا روشن و بسادگی قابل بیان و توضیح است.

بحث تحزب، تحزب کمونیستی طبقه کارگر، بحث حزبیت دادن به یک جنبش خاص فی الحال موجود یعنی جنبش کمونیسم کارگری درون طبقه کارگر است. واضح است که این جنبش معین از طریق فعالیت آدمهای معینی در شبکه ها و محافل معینی موجودیت خود را نشان میدهد. اگر حزب کمونیستی کارگری آدمهای این شبکه ها و محافل معین را درون خودش جا داد و جمع کرد، با مبارزه طبقاتی فی الحال موجود طبقه کارگر نیز چفت میشود.

در مورد تحزب هم کورش مدرسی در بیانی مبهم و گنگ میگویند، تحزب عبارت است از ارتقاء یک جنبش و یا یک مباره اجتماعی فی الحال موجود.
میگوید:

” در نتیجه در قدم اول باید بگویم وقتی از تحزب حرف میزنم قبل از هرچیز بحثم در مورد ارتقا یک جنبش یا یک مبارزه اجتماعی فی الحال موجود یکی از طبقات اصلی جامعه، اینجا طبقه کارگر، است .. به هر صورت، تحزب در اولین قدم ارتقا یک مبارزه موجود اجتماعی و یک فونکسیون اجتماعی است نه درست کردن یک سازمان و چارت تشکیلاتی. همانجا، تاکیدها از متن است.

فعلا کلمه گنگ “ارتقاء” به کنار، جنبش را میشود حزبیت داد، اما “ارتقاء” مبارزه فی الحال موجود یعنی چی؟

مبارزه اجتماعی فی الحال موجود طبقه کارگر چیزی جز مبارزه طبقاتی این طبقه نیست که خود را روزانه در اعتصابات و اعتراضات و تجمعات علنی تا مشت گره کردن کارگر و تا خواست مسکن و مهد کودک و غیره و غیره نشان میدهد. میتوان گفت که حزب کمونیستی کارگری مدعی این جنبش باید به این مبارزه فی الحال موجود طبقه کارگر چفت شود، اما “ارتقاء” این مبارزه تا سطح تحزب یعنی چی، چگونه؟

اگر منظور این است که فعالیت کمونیستی یک فعالیت اجتماعی است، این فعالیت نیز قابل تعریف است، عبارت جنبشی است که مبارزه اجتماعی طبقه کارگر برای مالکیت اشتراکی ،لغو کار مزدی و جامعه بدون طبقه را دنبال میکند. این جنبش را میتوانیم بگوییم کمونیستی و بگوییم مارکسیسم اندیشه‌اش است. حزب کمونیستی کارگری حزبی است که پراتیکا این مبارزه را هدایت و رهبری میکند. انعکاس این پراتیک در فعالیت روزانه این حزب نشان میدهد که مارکسیسم بر این حزب حاکم است و این حزب این فعالیت اجتماعی و سیاسی و فکری را در جامعه جلو می برد. مارکس در ایدئولوژی آلمانی میگوید، کمونیسم جنبشی است که برای نفی وضع موجود راه افتاده است، نمیگوید راه می افتد. اگر این جنبش، فی الحال و روزانه در جامعه قابل مشاهده و انتخاب نباشد یعنی این جنبش در میدان نیست، هرچند در گوشه ای درون طبقه کارگر موجود باشد و هرچند مبارزه طبقاتی فی الحال موجود طبقه کارگر همچنان ادامه داشته باشد که بدون توقف ادامه دارد.

حزب کمونیستی کارگری مارکسیست باید این فعالیت قابل تعریف را در پراتیک روزانه خودش نمایندگی کند، در عمل و نه در ادعا. واضح است که این فعالیت از کانال فونکسیون سر و سامان دادن سیاسی، نظری و سازمانی به شبکه های رهبران و فعالین کمونیست رادیکال درون طبقه کارگر صورت میگیرد.

شرط تامین شدن این نیز در عمل، و نه در ادعا، تبديل شدن حزب کمونیستی کارگری به سخنگو و پرچمدار اين سنت کارگرى و فقط همين سنت در برابر کل جامعه بورژوایی موجود و کل طبقه بورژوازى است. تبدیل شدن پراتیک کارگر رادیکال کمونیست به پراتیک روزانه این حزب است و این حزب اگر چیزی برای گفتن دارد باید اینجا بگوید و اگر پراتیکی دارد باید اینجا آن را انجام دهد. رهبران و فعالین این شبکه ها باید حزب کمونیستی کارگری مدعی رهبری این جنبش و این سنت را در قامت پرچمدار خود در مقابل کل جامعه موجود و کل بورژوازی دیده باشند تا آن را انتخاب کنند. باید رهبران آن را در کنار خود در مقاطع مهمی دیده باشند تا آن را انتخاب کنند. مشکل در اینجاست و نه در ایجاد “جنبش کمیته های کمونیستی” از “بالا” و یا از “پائین”.

کورش مدرسی به جای این اساسا “جنبش کمیته کمونیستی” از پایین و با طیف ملون فعالین کارگری ار هر سنتی به اضافه فعالین احزاب چپ موجود را مد نظر دارد، کلمه “ارتقاء” ظاهرا کاربرد این حرکت از “پائین” را برای او دارد.

این حرکت یعنی ایجاد “کمیته های کمونیستی ائتلافی” که قرار است بعدا با عبور دادن احزاب و سازمانهای چپ بورژوا از فیلتر این جنبش و تبدیل کردن آنها به احزاب سیاسی کمونیستی کارگری جدید ایران تکمیل شود، همانطور که پیشتر گفتیم هدف زمینی معینی را تعقیب میکند که افشا و روشن کردن آن هدف نوشته فعلی است و قدم به قدم آن را نشان میدهم.

جنگ و دعوای درون خانواده چپ غیرکارگری
مباحث سمینار کورش مدرسی چیزی جز جنگ و دعوای درون خانواده چپ غیرکارگری، چپ بورژوا نیست. جنگ و دعوایی که همه احزاب و سازمانهای این چپ بلا استثناء حتی آنکه خود را حزب کمونیست کارگری نیز می نامد، در انکار، در مخالفت و در ضدیت با کمونیسم کارگری و تحزب کمونیستی آن شریکند. و این نقطه اشتراک همه آنها و سمینار کورش مدرسی است. صورت مساله این سمینار این است: انکار کمونیسم کارگری و انحلال تحزب کمونیستی این گرایش و نشان دادن این نقطه اشتراک با کل چپ بورژوایی. چراغ سبزی است به کل این چپ که کورش مدرسی به هراعتباری؟ کمونیست بودن این احزاب را از آنان قبول کرده است.

کورش مدرسی به جای صراحت در بیان آن، آن را در ظاهر و تحت نام “گسست سی ساله” از سنت و سبک کار این چپ جلوه میدهند.

کل اغتشاش و آشفته فکری ناظر بر این سمینار و نک زدنهای اینجای و آنجای کورش مدرسی به مسائل پراکنده و متعددی در این سمینار، از بحث سازمان انقلابیون حرفه ای و بحث پیشاهنگ پرولتاریای مورد نظر لنین گرفته تا “جمع روشنفکران عمیقا مارکسیست”، تا بحث منشویسم و لنینیسم در انقلاب دمکراتیک و سوسیالیستی و غیره غیره به این هدف است که این هدف سیاسی زمینی معین را از خواننده بحث خویش کتمان کند. از یکطرف ادعا میکند که احزاب و سازمانهای مدعی کمونیسم یعنی چپ موجود، بی بته و فرقه ای و 57ی و غالبا و بعضا تبعیدی و به کارگر بی ربطند، از طرفی دیگر بزعم او قرار است جنبش کمیته های کمونیستی شریک شوند پایه احزاب سیاسی کمونیستی کارگری آینده ایران را تشکیل دهند. از یکطرف میگویند که سندیکالیسم در ایران وجود ندارد، از طرفی دیگر میگویند که کمیته های مورد نظرشان اگر زیر پلاتفرم معینی نباشند به فعالیت سندیکالیستی کشیده میشوند! میگویند اصولا سندیکا لیسمی وجود ندارد شبح است، اما سندیکا را تقدیس و تشکل این سنت را در ایران حزب کارگری می نامد!

خیال کورش مدرسی از این بابت راحت باشد. احزاب و سازمانها و گروههای این چپ، چراغ سبز کورش مدرسی را در مورد انحلال کمونیسم کارگری و تحزب کمونیستی او گرفته اند، و “محدودیتهای” او را در بیان آن نیز درک میکنند. میدانند که در “اولین قدم” در حزب حکمتیست تنها در این قالب میتوانست آن را بیان کند.

“اصالت سندیکا” در ایران
اولین گام این پروژه یعنی انحلال کمونیسم کارگری و تحزب کمونیستی آن تحت پوشش ایجاد “جنبش کمیته های کمونیستی” در قالب ائتلاف با “شاخه کارگری” احزاب و سازمانهای چپ بورژوا، اما در عمل پیوستن به سندیکالیسم، با تراشیدن “اصالت سندیکا” در ایران شروع میشود. میگوید:

“وقتی مانیفست از رابطه کمونیست‌ها با سایر احزاب کارگری حرف میزنند منظورشان کیست. از احزابی حرف میزنند که الزاما کمونیست نیستند ولی کارگری هستند. بر همین اساس است که وقتی مارکس راجع به احزاب کارگری حرف میزند اتفاقا از آنارشیست ها، از آنهایی که اتحادیه درست میکنند حرف میزند. اینکه بعداً در کشور های امپریالیستی و با شکل گرفتن اشرافیت کارگری جنبش سندیکالیستی نقش جریانات بورژوائی سابق را بر عهده میگیرد، ربطی به موقعیت کنونی جنبش طبقه کارگر ایران ندارد. همانجا، تاکید از متن است.

ادامه میدهد :” سندیکالیسم یک سلسله اعتقادات نیست، جنبش بورژوائی است که اشرافیت کارگری در کشور های متروپل سرمایه داری را با خود دارد. سندیکالیسم در کشور های متروپل محمل اتحاد طبقه کارگر نیست. .. به اعتقاد من سندیکالیسم در ایران وجود ندارد، اصولا سندیکائی وجود ندارد. همانجا، تاکید از متن است. بند مربوط به ” ..– شبح سندیکالیسم”.

سندیکالیسم جنبشی بورژوائی است، اما طبق ادعای کورش مدرسی در ایران وجود ندارد و ربطی به موقعیت کنونی جنبش طبقه کارگر در ایران ندارد؟ ظاهرا تنها جنبش طبقه کارگر در ایران از این قاعده مستثنی است؟ اسالو برای جلب حمایت از سندیکای کارگران شرکت واحد بیخود رفت درب “آی ال او”(سازمان جهانی کار) را زد و مقاوله نامه های آن را کپی کرد؟

سال 57 هم بخشی از چپ پوپولیستی ایران که به خیالبافی “کارگری” کردن مجدد سوسیالیسم در ایران در “تلفیق” سوسیالیسم خود با مبارزات “خودبخودی” طبقه کارگر افتاده بود، همین استدلالات را میاورد و به این هدف برای سندیکالیسم و مبارزه سندیکائی در ایران “اصالت” قائل میشد.

کورش مدرسی هم با همان استدلال آنزمان اما به هدف و پروژه ای که بالاتر به آن اشاره کردیم، در اثبات ادعای خود در مورد “اصالت” سندیکا در ایران چنین میگویند:” واقعیت این است که اولین مقاومت آگاهانه طبقه کارگر با درست کردن تشکل صنفی و سندیکا شروع میشود.” همانجا.

موقعیت کنونی جنبش طبقه کارگر ایران بزعم ایشان از شروع این مقاومت آگاهانه که گویا تازه در ایران شروع شده است در میاید. گویا با تلاش این دوره فعالین کارگری در ایجاد سندیکا و اتحادیه، اولین مقاومت آگاهانه کارگر در ایران برای ایجاد سندیکا و تشکل صنفی اش تازه شروع شده است!؟

انگار طبقه کارگر در ایران نه تاریخی دارد، نه سابقه ای و نه حتی در اعتراض کارگری ای شرکت کرده است و ظاهرا نه حتی مقاومت آگاهانه ای داشته است، فعلا از حضور این طبقه در انقلاب 57 بگذریم. و گویا مقاومت آگاهانه کارگر در ایران برای درست کردن تشکل صنفی خود زمان و مکان نمی شناسد. سابقه و تاریخی ندارد و بزعم کورش مدرسی حالا حالاها تازه دارد دوره مارکس و مانیفست را تجربه میکند!

این را کورش مدرسی دارد وقتی میگوید که بورژوازی مدتهاست سندیکالیسم را بعنوان ظرف اعتراض کارگر روی میز او انداخته است و خود فعالین کارگری اتحادیه و سندیکا در ایران مرتب و بدرست دارند از اتحادیه ها و رهبران آنان در کشورهای متروپل درخواست میکنند که از آنان و ایجاد اتحادیه هایشان دفاع و حمایت کرده و جمهوری اسلامی را برای آزادی رهبران و فعالین سندیکاهای ایجاد شده و برسمیت شناختن حق آزادی تشکل برای کارگران در ایران، تحت فشار قرار دهند.

اگر این سابقه و این سنت مشترک نبود، و اگر ایجاد سندیکا و اتحادیه توسط کارگران به خاطر این سابقه و این بستر مشترک و مقبولیت و حمایت حتی یک جناح بورژوازی در غرب از سندیکا نیست، چرا و به چه دلیل این کارگران باید از کسانی درخواست حمایت و کمک کنند که بزعم کورش مدرسی محمل تسلیم و تفرقه در میان کارگرند؟

رهبر و فعال سندیکا در جنبش طبقه کارگر در ایران در کار خود از ما با سابقه تر و واردتر است. اگر کسی میخواهد خود را فعال این عرصه بخواند یا بداند، میتواند آن را روشن و صریح اعلام کند، نیازی به تراشیدن “اصالت” سندیکا در ایران و نفی تاریخ گذشته جنبش کارگری در ایران و گذاشتن سر آن روی زمین و پای آن در هوا نیست.

اما چه میتوان کرد برای کسی که خود را “مارکسیست” می نامد، ادعای “اصالت” سندیکا در ایران راهی است برای منطبق کردن “مارکسیسم” خود بر سندیکالیسم و چرخیدن روی سندیکالیسم تحت نام “جنبش کمیته های کمونیستی”. برای این کار ابتدا باید برای سندیکا تحت نام “اولین مقاومت آگاهانه کارگر در ایران برای ایجاد تشکل صنفی خود” که گویا تازه شروع شده است، “اصالت” قائل شود.

سندیکا و سندیکالیسمی اصولا وجود ندارد، اما سندیکا حزب کارگری است
میگویند: به اعتقاد من سندیکالیسم در ایران وجود ندارد، اصولا سندیکائی وجود ندارد. .. هر حزب که حزب کارگری غیر کمونیست را سندیکالیست بداند به نظر من ربطی به زندگی روزمره کارگر ندارد. اصلا نمی فهمد که چه اتفاقی دارد میافتد. همانجا.

رهبر و فعال کارگری سندیکا و اتحادیه در ایران برخلاف نظر کورش مدرسی چون به سندیکا نگاه “ایدئولوژیک” ندارد، سندیکای خود را نه حزب کارگری غیر کمونیست، که سندیکا می نامد و از سندیکالیست نامیدن و فعالیت سندیکالیستی خودش نیز عارش نمی آید. هرچند در تناسب قوای فعلی که جمهوری اسلامی حتی سندیکای مستقل را تحمل نمی کند، ما از ایجاد سندیکاهای مستقل را حمایت میکنیم، میدانیم که کار کرد عملی سندیکا در حال حاضر در ایران با اروپا فرق میکند.

ما کمونیستهای کارگری در این مورد و در مورد اروپا هم گفته ایم که ممکن است سندیکالیسم را جنبش بورژوائی خطاب کنیم اما میدانیم که فعال کارگری کم و بیش میداند این جنبش بورژوائی است ولی ناچار شده است که بعنوان ظرف اعتراض خود به آن دست ببرد.

رهبر و فعال سوسیالیست کارگری این عرصه میداند که سندیکا در ایران “اصالت” ندارد، بلکه پیشینه و سابقه ای دارد، میداند که سندیکا در ایران هم مانند سندیکا در کشورهای متروپل میخواهد همان نقش میانجی بین کارفرما و دولت با کارگران را برعهده بگیرد. کاملا حق دارند وقتی که میگویند کارگر که نیروی کارش را می فروشد باید خودش در تشکل خودش در مورد آن تصمیم بگیرد، نه دولت و کارفرما و نه تشکلهای ضد کارگری و عامل جمهوری اسلامی به نام خانه کارگر و شوراهای اسلامی کار. اما سندیکا در ایران تشکیل میشود، در ایرانی که فضای بشدت سیاسی ای دارد و نمیتواند تحت تاثیر این فضا قرار نگیرد و به حکم کارگری بودنش نمیتواند جنبه آزادیخواهی و برابری طلبی خود را بروز ندهد. به همین دلیل است که با گسترش تحولات سیاسی در ایران سندیکا و اتحادیه به سرعت عدم کارائی خود را در تقابل با تحولات سیاسی برای کارگران بروز داده و کارگران به سرعت به ایجاد شوراها و کنترل کارگری در مراکز کار روی میاورند. آنچه در جریان انقلاب 57 شاهد آن بودیم.

حزب توده که سالهاست و در این دوره اکثریت و راه کارگر بعلاوه کل چپ غیرکارگری موجود، و در یکی دو سال اخیر یک عده دیگر نیز وقتی از رشد سرمایه داری در ایران حرف میزنند دارند سرکار آمدن بورژوازی لیبرالی را به کارگر وعده میدهند که قرار است در حاکمیت با جمهوری اسلامی شریک شود و به اصطلاح، جمهوری اسلامی به دولت سرمایه داران تبدیل شود. و این بزعم آنان “گشایشی” را در کار کارگر ایجاد کرده و شرایط را برای قبول تشکلهای صنفی آنان از جمله سندیکا در دولت بورژوائی ایران هموار میکند.

سندیکالیسم بعنوان یک گرایش در جنبش کارگری ایران هست، وجود دارد، اما در ایران ویژگی خود را دارد. این ویژگی هم اما “اصالت” سندیکا در ایران نیست که گویا اولین حرکت سندیکاسازی در ایران تازه شروع شده است، بلکه رشد و پاگرفتن آن در سرمایه داری ایران به شکل گرفتن فاکتورهای معینی نیاز دارد از جمله درجه ای از رفاه و “تقدس مالکیت” و اینکه دولت بورژوائی ایران اجازه سر برآوردن جناح رفرمیسم بورژوائی را درون بورژوازی ایران نمیدهد. به این دلایل، سندیکالیسم در ایران از بخت و اقبال چندانی برخوردار نیست. بهمین دلیل است که رهبر و فعال کارگری سندیکا در ایران اگر بخواهد سندیکای خود را ایجاد کند باید از قبل خود را برای زندان و شکنجه و اخراج از کار و یک رویاروئی حتی 10 ساله با جمهوری اسلامی آماده کرده باشد. این وضعیت باید رهبر و فعال کارگری را متوجه این واقعیت کرده باشد که بهتر است وقت خود را صرف گسترش مجامع عمومی کارگران کند. هم خود را سیبل جمهوری اسلامی نکرده است و هم تشکیل مجمع عمومی نیازی به تصویب جمهوری اسلامی ندارد.

در مورد بند مربوط به کمونیستها و احزاب کارگری در مانیفست هم در بخش اول نوشته خود گفتیم که در دوره مارکس و انگلس احزاب کمونیستی و کارگری موجود بودند. اکنون آن دوره نیست. مدتهاست که جناح چپ بورژوازی در کشورهای غرب و خارج آن، از جمله احزاب سوسیال دمکرات، حزب لیبر در بریتانیا، حزب کارگر در اسرائیل و احزاب “کارگری” در کشورهای اردوگاهی خود را حزب کارگر خوانده و بقایای آن هنوز هم خود را حزب کارگر میخوانند. اینها در عین حال از سندیکای کارگری نیز حمایت میکنند. کمونیستها اکنون نمی توانند این احزاب را کارگری بخوانند و یا یگویند این احزاب چون خود را کارگری مینامند پس کارگری هستند چرا؟ چون مارکس در مانیفست نوشته است که کمونیستها از احزاب کارگری جدا نبوده و در تقابل با آن نیستند.

کمونیستهای کارگری در تقابل با سندیکائی که خود کارگران تشکیل میدهند، نیستند. نه تنها نیستند، بلکه جائی که لازم باشد خود نیز در ایجاد آن شرکت میکنند، چه در ایران، چه درمصر و چه در تونس؛ مادام که کارگر غیر از اتحادیه و سندیکا آلترناتیو دیگری، را برای دفاع از خود ایحاد نکرده است. قاطی کردن این دو با هم تحت نام احزاب کارگری، جز عوامفریبی و در خدمت باد زدن عرق کارگرگرایی در میان بخش عقبمانده کارگران و دوآتشه نشان دادن طرفداری خود از سندیکا نیست؛ و این به هدف توجیه چرخیدن خود به سمت سندیکالیسم و هم کاسه شدن با بخشهایی از چپ سندیکالیست است.

“کمونیست ایدئولوژیک”
کورش مدرسی در جای دیگری در مورد برخورد سارمانهای این چپ به سندیکا نیز میگوید: “کمونیست موجود ایدئولوژیک در ایران، چون از سر ایدئولوژی کمونیست شده است، نه از سر رابطه با کارگر، از سر ایدئولوژی به خود میگوید کمونیست و به سندیکا و سندیکالیست و رهبر و فعال سندیکا در ایران نیز میگوید، بورژوا و دشمن”! همانجا.

اولا، “کمونیست ایدئولوژیک” محصول یک دوره تاریخی از چپ و کمونیسم در ایران بود که مدتهاست دوره آن بسر رسیده است. باقیمانده این “کمونیسم” وحتی کسانی که سابقا خود را کمونیست کارگری و با افتخار همراه منصور حکمت جزو (کانون کمونیسم کارگری) می دانستند، مدتهاست که به بستر بورژوائی چپ بازگشته اند. این “کمونیستهای ایدئولوژیک”، رابطه با کارگر را برای این میخواهند که کارگر را به نام “انقلاب” و “ضد رژیمی” بودن صرف دنبال موسوی و کروبی و هر جنبش بورژوائی دیگری که امروز یا فردا راه میافتد بکشانند. این “کمونیستهای ایدئولوژیک” اتفاقا و برخلاف نظر کورش مدرسی نه تنها در گذشته زندگی نمیکنند، که گذشته خود را با حال بورژوازی در جهان نیز وفق داده اند. گشایش فرهنگی جامعه و حتی گشایش سیاسی خود را هم در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی توسط دو آخوند و به کمک اوباما و سازمان ملل و خانم کلینتون و غیره ممکن میدانند. با کسی شوخی نکردند وقتی که گفتند با موسوی و کروبی و رضا پهلوی کشتی نمیگیرند. چپی که حتی “ضد رژیمی” در گیومه هم نمانده است. اگر فردا بینند که رضا پهلوی است که میتواند کاری بکند، تردیدی نداشته باشید که پرچم سه رنگ را بدست کادرها و اعضاء و هواداران خود خواهد داد. میلیتانت ترین آنها به خاطر هم رنگ شدن با جنبش بورژوائی اینها سوسیالیسم خود را “انسانی” کرد. احزاب و سازمانهای چپ بورژوا که ما خوشحالیم از اینکه رهبر و فعال کارگری و کمونیست درون طبقه کارگر آنان را قبول نداشته و در آینده هم قبول نداشته باشند و به آنان نپیوندند. میخواهیم به کارگر هرچه بیشتر بی ربط باشند. ما جدل و نقدی به این چپ نداریم که چرا به کارگر بی ربط است، بگذار بی ربط باشد.

ثانیا، جدل کورش مدرسی با این چپ بر سر سندیکا و سندیکالیسم ساختگی است، در خدمت “ایدئولوژیک” نشان دادن طرفداری خود از سندیکا و سندیکالیسم است. وگرنه می توانست در یک پارگراف بگوید که به سندیکالیسم در ایران باید با احتیاط برخورد، سندیکالیسم در ایران مثل غرب نیست، لذا سندیکا در ایران از بخت و اقبال چندانی برخوردار نیست و کسی که بسادگی رهبر و فعال کارگری این عرصه را چه در ایران و حتی چه در اروپا “خائن” و “فاسد” می نامد، یادش باشد که کارگر میداند سندیکالیسم جنبش بورژوائی است که بورژوازی آن را به مبارزه طبقه کارگر تحمیل کرده و کارگر این را میداند اما ناچار از دست بردن به آن است. دیگر این بحث کشاف و طولانی در جدلی ساختکی با چپ بورژوا و درواقع با هدف انحلال کمونیسم کارگری و تحزب کمونیستی آن را لازم ندارد.

همه شاخه های مختلف این چپ طرفدار سندیکا هستند و از سندیکا هم به خاطر کشاندن کارگر به زیر بیرق جنبشهای بورژوائی حمایت میکنند و اگر سندیکا بدرد این کار نخورد، و یا رهبر و فعال کارگری سندیکا به اینها روی خوش نشان ندهد و یا اینها را قبول نداشته باشد، میروند پرونده رفرمیسم بورژوائی در غرب را علیه سندیکا و فعال کارگری سندیکا در ایران رو میکنند. و یا میگویند از دولت آمریکا پول گرفته اند. اینهم نه از سر “اعتقاد ایدئولوژیک” به کمونیسم و نه از سر کم توجهی بعضی از شاخه های این چپ به آن بند مانیفست کمونیست است! این چپ و شاخه های آن مدام درب رهبران این اتحادیه های بزعم کورش مدرسی “تفرقه انداز” در کشورهای غرب را گرفته اند و انصافا در تمام تحصنها و آکسیونهای اعتراضی برای آزادی تشکل و آزادی رهبران سندیکای شرکت واحد و سندیکای کارگران نیشکر و دیگر کارگران زندانی شرکت دارند و فعالند.

چپ بورژوا تاریخا خود را در موقعیت جناح راست جنبش بورژوائی خود قرار داده است، قرار نیست خودش منشاء اثری در جامعه باشد. این چپ جناح راست خود را در قدرت میخواهد تا خودش در موقعیت اپوزیسیون آن باقی بماند، در غیر اینصورت موجودیت خود را چگونه حفظ کند؟ عدم درک اینکه کارگر همان تصمیمی را خواهد گرفت که رهبر و فعال کارگری گرفته است، نزد این چپ معرفتی نیست، ناشی از عدم درک سرمایه داری و عدم درک سوخت و ساز درون طبقه کارگر نیست. ناشی از موقعیتی است که این چپ برای خود در جنبش بورژوائی قائل است. این چپ بقول مارکس سرمایه داری را بدون پرولتاریا و ایده های او برای بورژوازی میخواهد. پرولتاریا را مورد خطاب قرار میدهد برای اینکه دست از ایده های خود در مقابل بورژوازی بردارد. و این در مورد خود کورش مدرسی و مباحث سمینار ش نیز صادق است. برای او هم رهبر و فعال کارگری و آژیتاتور کمونیست تا آنجا بدرد میخورد که نیرو و ظرفیت خود را در سندیکا و فعالیت سندیکائی به کار بیاندازد.

گسست یا حل شدن در چپ بورژوا؟
ادعا میکند که میخواهند نه تنها از نظر فکری بلکه از نظر شیوه ها و سنت و پراتیک نیز از بستر مشترک سی ساله چپ سنتی گسست کند!

میگوید، گسست نه تنها ازنظر فکری، بلکه در پراتيک از بستر مشترک ٣٠ ساله با چپ سنتی یعنی نقد پايه هاي سبک کاري رگه ای از کمونيسم که بزعم کورش مدرسی غير اجتماعي و بیربط به طبقه کارگر امروز ايران است، عاجز از نفوذ در میان طبقه کارگراست، سرمایه داری را نمی شناسد، کارگر را از آن می تکاند، جامعه از تصویر او خارج است، کمونیسم برای او صرفا عقیده است. میگوید، این چپ بی ریشه است، بی بته است، به فرقه های مذهبی شبیه است، مارکسیسم را از جامعه و از طبقه تهی کرده است، مکانیزمهای نفوذ در جامعه را نمی شناسد، با کارگر “فاصله” دارد، به زندگی و مبارزه پرولتاریا در ایران مربوط نیست و غیره و غیره. به این گفته های کورش مدرسی جمله زیر و چند پاراگراف دیگر را نیز از او اضافه کنید:” چه کسی حکم داده است که کمونیسم را فقط کسانی میتوانند متحزب کنند که محصول انقلاب ۵۷ ایران هستند. اینها غالبا عملا یا ذهنا تبعیدی هستند” همانجا، بخش دوم، تاکید از متن است.

می افزاید:
“همانطور که در بخش اول این بحث توضیح دادم دامنه دسترسی احزاب چپ به طبقه کارگر بسیار محدود است. درنتیجه محدود کردن کمیته های کمونیستی تنها به آن بخش از طبقه کارگر که حزب حکمتیست یا هر حزب دیگری به آن‌ها دسترسی دارند در عمل محدود نگاه داشتن دامنه تشکیل این کمیته ها و محدود نگاه داشتن تحزب کمونیستی در طبقه کارگر به آنچه احزاب چپ در این دوره میتوانند انجام دهند است.” و بالاخره:

“بازهم در بخش قبل توضیح دادم که صرف نظر از محدودیت عملی دسترسی احزاب چپ به طبقه کارگر که ناشی از فشار اختناق است، این احزاب از نظر خطی و جنبشی در ارتباط با طبقه کارگر “معضل” دارند. بسیار بیش از فعالین طبقه کارگر به داده‌ها، مفاهیم، سنت‌ها و خرافات بورژوائی آلوده هستند. محدود کردن دامنه عمل و شکل‌گیری کمیته های کمونیستی و تحزب کمونیستی در طبقه کارگر به محدودیت‌های جنبشی و خطی چپ زدن تیر به پای خود است. آموزگاران و سازماندهندگان چپ ما خود بیش از فعالین طبقه کارگر نیازمند آموزش و تغییر هستند.” همانجا.

تمام این ادعاها در مورد “گسست” از این چپ و سنتهای سی و دو ساله آن و محدودیتها و آلودگی این چپ به خرافات بورژوائی ناگهان خود را در تغییر این سازمانها از “پائین” ترجمه میکند. قرار است راه کارگر و حزب کمونیست کارگری و کومه له سازمان کردستان حزب کمونیست ایران و آرخا و غیره و غیره از “پائین” از “فیلتر” جنبش کمیته های کمونیستی مورد نظر کورش مدرسی رد شوند و به احزاب سیاسی کمونیستی و کارگری آینده ایران تبدیل شوند؟

وقتی به این “جنگ” و شمشیر زدن چوبین در هوا به منظور “گسست” سی و دو ساله از این چپ بزعم کورش مدرسی عملا و ذهنا تبعیدی خیره میشوید، می بینید که دارند خود را در صف آنان قرار میدهند و “مدالها” را بین خودشان تقسیم میکنند. می بینید که این نه جدل است نه جنگ، نه گسست است، بلکه سخنرانی پیش از مراسم پیوستن به صفوف آنان است.

خطاب به آنان گفته میشود: اجازه بدهید که “رهبران و فعالین کمونیست” درون طبقه کارگر، که الزاما تعلقی هم به حزب خاصی ندارند!، اما عناصری از خط و گرایش! شما ها را نمایندگی میکنند، “کمیته های کمونیستی” خود را تشکیل دهند. آنگاه خودشان از پائین و پس از ایجاد “جنبش کمیته های کمونیستی” خود، سازمانهای سیاسی “مورد علاقه” خود را از میان شما ها انتخاب خواهند کرد! همانجا.

قرار بود “بطور اخص” بحث این سمینار کورش مدرسی راجع به حزب حکمتیست نباشد، اما خوشبختانه بعدا در تکمیل سمینار خود در مورد حزب حکمتیست نیز اظهار نظر میکنند و میگویند:” حزب حکمتیست، به اعتقاد من، تا کنون بهترین پلاتفرم را برای شکل‌گیری یک حزب کمونیستی طبقه کارگر فراهم کرده است و تا آنجائی که خط و مشغله هایش لااقل در سطح رسمی همین بماند، شانس بیشتری باید داشته باشد. اما با وضعی که احزاب چپ موجود دارند، و به آن اشاره کردیم، این صحنه تماماً باز است. در نتیجه وقتی از رابطه این کمیته ها با احزاب چپ حرف میزنیم یک آلترناتیو که مستقل از اراده چپ موجود میتواند شکل بگیرد تشکیل احزاب جدید کمونیستی طبقه کارگراست. .. گفتم که به اعتقاد من شانس اینکه کمیته های کمونیستی و یا اصولاً هر نوع تحزب کمونیستی طبقه کارگر شکل بگیرند در این است که این حرکت دو سویه شود. یک طرف این قضیه، از سوی مثلا حزب حکمتیست است که امیدوارم احزاب دیگر هم به حرکت به پیوندند. طرف دیگر متعین شدن خطی کمیته ها است که میتواند به شکل جذب شدن به یکی از خط‌ های موجود و یا تشکیل حزب جدیدی (ویا ترکیبی از هردو) صورت بگیرد.”همانجا

چند سطر پائین تر همه این ادعاهایی که بالاتر به آن اشاره کردیم، جای خود را به اظهار امیدواری کورش مدرسی در مورد احزاب و سازمانهای چپ غیرکارگری و آینده آنان داده و به فراخوانی برای پیوستن آنان به حرکت مورد نظر او تبدیل میشود! کدام احزاب؟

توجه کنید:
“سؤال این است که کدام یک از احزاب چپ کنونی شانس دارند که توجه این کمیته ها را جلب کنند و آنان را لااقل از نظر خطی به خود جذب نمایند؟” بخش دوم سمینار کورش مدرسی، تیتر مربوط به کدام حزب و سارمان چپ شانس دارند؟

در جای دیگری میگوید: “هم این چپ باید تغییر کند و هم این کمیته ها”. چپ را قابل تغییر دیده بود تا بزعم او به عنوان “کمیته کمونیستی” حلول کنند.
پروسه “پیوند” احزاب و سازمانهای چپ بورژوا از “پائین” با مبارزه روزمره طبقه کارگر ظاهرا تکمیل شده است!

چپ حاشیه ای، بزعم کورش مدرسی بی بته و غالبا و معمولا ذهنا تبعیدی، که بقول او تا حال صبح بیدار شده و “مطلب” نوشته است و به کارگر سرسوزنی مربوط نبوده است و جامعه از تصویر او غایب بوده است و کمونیسم را به نوعی روش زندگی تبدیل کرده است، شب میخوابد و ناگهان صبح از خواب بیدار میشود، خود را با بارانی از فعالین کارگر در “جنبش کمیته های کمونیستی” مورد نظر کورش مدرسی روبرو می بیند، آنها را از نظر خطی به خود جذب میکند، و به سرعت تغییر میکند و کارگری میشود و بعنوان حزب و یا احزاب سیاسی کمونیستی کارگری آینده ایران در میاید!

اسم این اغتشاش فکری که در لابلای آن چیزی نیست جز انحلال کمونیسم کارگری و تحزب این گرایش و حل شدن در چپ بورژوائی، را گذاشته اند “گسست” سی و دو ساله از روشها و سبک کار این چپ! و این را قرار بود تحت این نام که گویا پایه های آن در سمینار کمونیسم کارگری منصور حکمت نیز بیان شده است و ادامه سیاست سازماندهی ما در میان طبقه کارگر است و با مانیفست منطبق است، بعنوان “نوآوری” و “خط” کورشی مدرسی به حزب حکمتیست قالب کنند!

مارکس و انگلس در ایدئولوژی آلمانی در نقد “هگلی های جوان” میگویند اشکال کار آنها این بود که در سیستم فکری هگلی مانده و درجا میزدند. میگوید، آنها ادعا میکردند که از آن عبور کرده و فراتر رفته اند. اما وقتی از سیستم فکری هگلی انتقاد میکردند، تکه ها و اجزائی از آن را علیه خود هگل به کار می بردند. و وقتی همدیگر را نیز نقد میکردند، بازهم تکه ها و اجزائی از خود سیستم فکری هگلی را علیه همدیگر به کار می بردند و آن را بعنوان “دست آورد” خود به حساب میاوردند.

در مورد کورش مدرسی نیز دقیقا این روی داده است. ایشان هم، تکه ها و اجزائی از همان سیستم فکری چپ بورژوا را علیه آنان به کار می برد و آن را بعنوان “راه حل و دست آورد و درافزوده” خود در مقابل آنان قرار میدهد. و همانطور که می بینیم اگر دهها نقل قول از لنین و مارکس را هم آورد و کلمات آژیتاتور و فعالین کمونیست را همراه آن با آب طلا نیز نوشت و مباحث این سمینار را در آن قاب گرفت، کمکی نمیکند. مباحث این سمینار همچنان از نظر مضمون و محتوی و پراتیک خویشاوند همان سیستم فکری چپ طبقات غیر کارگری است که کورش مدرسی ظاهرا در نقش “نجات دهنده” و متحد کننده همه یا بخشی از صاحبان این سیستم فکری به هدف سیاسی زمینی معینی ، برآمده است.

اختلاف با چپ غیرکارگری هویتی نیست و نباید باشد
اختلاف با احزاب و سازمانهای چپ غیرکارگری در سمینار کورش مدرسی مطلقا هویتی نیست و نباید باشد. اگر آنها را جزو کمونیسم بورژوائی محسوب کند کل پروژه ایشان دود میشود و به هوا میرود. همه را باید به هر اعتباری؟ علی العموم کمونیست قبول کند، در غیر اینصورت چگونه میتواند از احزاب و سازمانهای این چپ بخواهد که این “افتخار” را به جمع محافل فعالین و رهبران و آژیتاتورهای کمونیست درون طبقه بدهند که در “عشقی دو سویه” آنان را به خود جذب خواهند کرد! و چگونه در ازاء این خوش خدمتی بازهم در “عشقی دو سویه” اجازه خواهند یافت که در زیر لیست بخشی از گروههای این چپ نام خود را بنویسند.

وقتی میگوئیم که سازمان دادن و منسجم کردن طیف کارگران کمونیست درون طبقه کارگر در حزب و نهایتا در کمیته های کمونیستی حزبی برای ما امریست هویتی و دائمی و سرنوشت و آینده طبقه کارگر و حزب حکمتیست و انقلاب کارگری به بسیج اینها حول این حزب گره خورده است. وقتی میگوئیم که این را نمیتوان با ادغام شدن در دیگر خط و خطوط درون طبقه کارگر انجام داد، و این قابل توزیع و تقسیم با دیگر گرایشات درون طبقه کارگر نیست، زدن سندیکا و اتحادیه نیست که همه کارگران میتوانند و باید در آن شرکت کنند، و خلاصه وقتی میگوئیم که این دقیقا سبک کار کمونیستی در تقابل با سبک کار غیرکمونیستی جریانات غیر کارگری است، به ما میگویند، یعنی کارگر کمونیست نباید با کارگر طرفدار حزب توده و اکثریت کار کند؟!
ما میگوئیم اگر ما دائما کمونیست کارگری هستیم، امر سازماندادن و منسجم کردن کارگران رادیکال کمونیست امر دائمی و تعطیل ناپذیر ماست. دائما باید کسب قدرت سیاسی را به آنان یاد داد. دائما باید صف کارگران پیشرو و کمونیست و رادیکال را منسجم کرد و جلو آورد. و این را با چپ موجود نمیتوان به مزایده گذاشت و حراج کرد، اما کورش مدرسی میگوید، حزب خاص و سیاست سازمانی خاص لازم نیست، محدود کننده است!

در این مورد توجه خواننده را به نقل قولی از منصور حکمت در کمونیستها و پراتیک پوپولیستی در کنگره اول اتحاد مبارزان کمونیست که گویا بحث اخیر کورش مدرسی از آن تاثیر گرفته است! جلب میکنم:

“.. رفيق از اين فرمولبندى به اين نتيجه رسيد که “ما کارگران را سوسياليست ميکنيم، حال آنکه پوپوليستها آنها را به تشکيلات خود فرا ميخواندند”. من ميگويم اگر تشکيلات ما کمونيستى باشد وظيفه دارد که حتما کارگران را به تشکيلات خود و فقط تشکيلات خود فرا بخواند. کارگران کمونيست بايد متشکل باشند و در صفوف ما متشکل باشند. چرا متفرق باشند و يا به تشکلهاى ديگر، به خرده بورژوازى بپيوندند؟ آخر مگر کمونيستى غير از حزب کمونيست هست و رهائى طبقه کارگر جز از طريق متشکل شدن او در سازمان و حزب کمونيستش راه ديگرى دارد؟ امروز وظيفه مبرم ما نه فقط سوسياليست کردن کارگران، بلکه سازمان دادن آنها در صفوف حزبى خودمان است. اين کار مبرم، دائمى و روزمره ماست.” تاکیدها از متن است.

در جواب گفته میشود، چرا ما را به منصور حکمت ارجاع میدهید؟ گفته میشود، این کمونیسم کارگری مربوطه به گذشته است! چرا از آن بت ساخته اید؟

حزب خاص و یک سیاست سازمانی خاص لازم نیست

وقتی مرزبندی هویتی با چپ بورژوا غیر لازم شد، وقتی گذاشتن افق عمومی جنبش جلو کارگر غیر لازم شد، و تنها رابطه با کارگر و مبارزه روزمره او مبنای اختلاف شود، دیگر کمونیسم خاص، کمونیسم کارگری و تحزب خاص آن هم غیر لازم میشود، سیاست سازمانی خاص نیز بیمورد میشود.

سرانجام اولویت بسیج و متشکل کردن “کارگر خاص” در یک حزب خاص، نیز نالازم و کلا نه فقط تحزب کمونیستی آن که هر نوع تحزب آن نیز کنار گذاشته میشود.

کورش مدرسی در این مورد چنین میگوید:” اما اینجا بحث من این است که محدود کردن تشکیل کمیته های کمونیستی به فعالیت تشکیلاتی یک حزب خاص محدودیتی نا لازم است” و ادامه میدهد:” در نتیجه اینجا بحث من این است که تشکیل کمیته های کمونیستی باید از سیاست سازمانی یک حزب خاص فراتر برد، آنرا به یک فراخوان واقعی، عملی و قابل اتخاذ برای طیف وسیعی از فعالین کمونیست تبدیل کرد جنبش کمیته های کمونیستی که پیش برندگان آن الزاماً به حزب خاصی تعلق ندارند.” بخش دوم سمینار، تاکیدها از متن است.

هرکسی که چند روز سیاست کرده باشد و از مکانیسم واقعی فعل و انفعال درونی طبقه کارگر باخبر باشد میداند که جمع فعالین کارگری خودشان “آگاهانه” به دور “پلاتفرم عمومی” ای متحد نمیشوند تا مبارزه طبقاتی طبقه کارگر را در “تمام وجوه” آن هدایت کنند. اگر این طور بود پس حزب و ضرورت تحزب کمونیستی این محافل از کجا درآمده است؟ اگر بدون حزب این گرایش و جذب محاقل این گرایش در این حزب این کار ممکن بود، همانطور که پیشتر گفتیم اکنون انقلاب سوسیالیستی در چند کشور پیروز شده بود.

هدف اولیه مانیفست کمونیست هم که گویا مورد استناد سمینار کورش مدرسی در است، تحزب سیاسی طبقه کارگر بود. مانیفست برنامه حزب سیاسی خاص کمونیسم کارگری است که کارش سر و سامان دادن فکری و سیاسی و سازمانی به این سنت سیاسی و رهبران و فعالین آن بوده است. تاکید مانیفست اتفاقا و دقیقا بر ضرورت این حزب خاص بود.

حال فردی آمده و ظاهرا در استناد به مانیفست ضرورت این حزب خاص را در انسجام دادن فکری و ساسی و سازمانی این فعالین نالازم و دست و پاگیر اعلام میکند!

اما بیائیم و فعلا از هدفی که زیر پوشش “جنبش کمیته های کمونیستی” دنبال میشود، کمی فاصله بگیریم. ظاهر قضیه این است که یک نفر آمده است و ادعا میکند که میخواهد فراخوانی بدهد و جمع محافل فعالین و آژیتاتورهای کمونیست را در “جنبش کمیته های کمونیستی” متحد کند. خود این فرد خود را عضو حزب خاصی میداند. قرار بود این پروژه به سیاست حزب حکمتیست نیز تبدیل شود که حزب خاصی است با سیاست سازماندهی خاص خودش.

حال آن فرد عضو حزب به کنار. ممکن است ادعا کند که او خارج از حزب این کار را خواهد کرد. اگر این پروژه قرار بود به سیاست حزب حکمتیست تبدیل شود باید این حزب از قبل انحلال خود را بعنوان یک حزب خاص اعلام میکرد و سیاست سازماندهی خاص خودش را نیز کنار میگذاشت تا به او اعتماد کنند که واقعا دارد از یک حزب خاص و از یک سیاست سازمانی خاص نیز فراتر میرود. نمیشود هم بعنوان حزب خاص عمل کرد و هم دو تا سیاست سازماندهی مختلف را داشت!؟ و مرتب هم گفت و نوشت که حزب خاص لازم نیست و هیچگاه موفق نمیشود و سیاست سازماندهی خاص هم غیر لازم و دست و پاگیر است!

لذا رفتن دنبال این پروژه، عملا چیزی جز قبول انحلال حزب حکمتیست و کنار گذاشتن سیاست سازماندهی او در میان طبقه کارگر به نفع این پروژه نبود و نیست. وقتی میگویند که حزب حکمتیست هم در کنار دیگر احزاب و گروههای چپ بورژوا یکی از شرکت کنندگان در مسابقه تبدیل شدن به یکی از احزاب سیاسی کمونیستی “جدید” آینده ایران است، دارند ضرورت و موجودیت این حزب را در مقابل احزاب و گروههای آن چپ غیرلازم و دست و پاگیر اعلام میکنند و در کل دارند انحلال کمونیسم کارگری و ضرورت تحزب کمونیستی آن را فریاد میزنند. اگر کسی به کمونیست کارگری بودن این حزب معتقد است، حال با هر درجه از کمبود فکری و سیاسی ای که این حزب و رهبران آن دارند، قاعدتا باید در مقابل این حرکت و دادن این تصویر از حزب خود بایستد. اگر کسی میگوید این حزب هم یکی از آن احزاب و سازمانهای چپ بورژواست، ماندن خود را در این حزب دیگر چگونه توجیه میکند؟

اگر ادعا میکنند که بحث این نیست بلکه گسست از سنت و سبک کار چپ “ضد رژیمی” است که ظاهرا کل چپ بورژو در این چپ خلاصه شده است و این بخش از چپ بورژوا کائنات طرفداران پروژه کورش مدرسی را تشکیل داده است، چرا به جای ادعای گسست از آنان دوباره سراغ آنان میروند و به آنان برای “هم خط” کردن حمع فعالین و رهبران و آژیتاتورهای کمونیست در “جنبش کمیته های کمونیستی” مورد نظر خود فراخوان میدهند و قرار است از اینطریق آنان را به احزاب سیاسی کمونیستی کارگری آینده ایران تبدیل کنند؟!

قرار بود راه کارگر و حزب کمونیست کارگری و آرخا و غیره را از این طریق کارگری کرده و آنان را به احزاب سیاسی کمونیستی کارگری جدید ایران تبدیل کنند! نوشتند، چرا راه کارگر را نمیشود کارگری کرد؟ این بود ادعای گسست سی و دوساله از سنت و سبک کار این چپ!

اسم این عوامفریبی را که چیزی جز گذاشتن کلاه گشاد سندیکالیسم سر کمونیسم کارگری و رهبران فعالین آن درون طبقه کارگر نیست، گذاشته اند ایجاد “حزب در داخل” که قرار بود آن را تحت نام “جنبش کمیته های کمونیستی” به حزب حکمتیست تحمیل کنند.

از “یک حزب خاص فراتر رفتن” کورش مدرسی یا درست تر در “یک حزب عام رفتن” او، دقیقا شعار کسی است که قصد ندارد اهداف اجتماعی متفاوتی و خط مشی متفاوتی از چپ موجود را درون طبقه کارگر نمایندگی و دنبال کند. شعار کسی استکه قصد ندارد که بخش اجتماعی متفاوتی را درون طبقه کارگر سازمان دهد. شعار کسی است که قصد ندارد که با کسی سر آینده جنبش طبقه کارگر دعوا و رقابت و مبارزه کند. قصد ندارد که بگوید جنبش او متفاوت از کسانی است که خود را کمونیست میخوانند ولی در دنیای واقع کمونیست نیستند. و خلاصه شعار کسی است که برای انحلال تحزب کمونیستی کارگر و پیوستن به لیست طرفداران آن در چپ بورژوا، از قبل کمونیسم کارگری و تحزب کمونیستی او را به مزایده و در واقع حراج گذاشته است.

چه نامی مقبول تر از “جنبش کمیته های کمونیستی” برای این انحلال میتوان پیدا کرد!

اما این همه ماجرا نیست، گامهای بعدی دیگری را هم باید بردارند.

“تجزیه خطی” صورت نگرفته است

کورش مدرسی بعد از کنار نهادن حزب خاص و سیاست سازمانی خاص به “عدم تجزیه خطی” میرسند! میگویند:

” یک فاکتور دیگر این واقعیت است که تجزیه خطی در میان فعالین کمونیست طبقه کارگر هنوز صورت نگرفته است. محدود کردن کمیته های کمونیستی و تحزب کمونیستی در طبقه کارگر به طرفداران این یا آن حزب یا این یا آن خط دامنه این تحزب کمونیستی در شرایط موجود را محدود میکند.” همانجا.

قرار بود مستقل از حضور و يا عدم حضور احزاب سياسى در هر مقطع معين مستقل از درجه نفوذ آنها، وجود خطوط فکرى و سياسى مختلف در درون طبقه کارگر امرى دائمى و تعطيل ناپذير باشد. قرار بود که اين نه محصول کار حزبى در ميان کارگران، بلکه نقطه عزيمت آن باشد.

قرار بود که سنت کمونیستی درون طبقه کارگر و شبکه های رهبران و فعالین کمونیست آن با هر ابهام و ناروشنی و دهها خط و خطوطی که در میان آنان باشند، فعالین کمونیست کارگر این سنت محسوب شده و سر و سامان دادن فکری و سیاسی و سازمانی آنان یکی از کارهای دائمی و تعطیل ناپذیر یک حزب خاص مدعی این گرایش باشد. قرار بود یکی از کارها و عرصه های فعالیت کمونیستی این باشد که مدام به تقابل دیگر گرایشات درون طبقه کارگر رفت و افق عمومی جنبش را جلو آنان گذاشت و بالاخره قرار بود که ما اجازه ندهیم که کارگر و فعال و رهبر کارگری، کمونیسم را از زبان احزاب و گروههای چپ بورژوا یاد بگیرد.

حال یکی آمده است و ظاهرا خود را “مارکسیست” میداند اما فعالیت احزاب و سازمانهای چپ بورژوا را درون طبقه کارگر به عنوان کمونیسم و تحزب کمونیستی کارگر و خط و خطوط آنان را نیز بعنوان خط و خطوط کمونیستی از آنان قبول میکند! ایرادش از آنان فقط این است که اگر تحزب کمونیستی خود را صرفا به طرفداران خود منحصر بکنند دامنه آن را محدود میکنند!

میگویند، تجزیه خطی در میان این فعالین کمونیست صورت نگرفته است، اما محدود کردن تحزب کمونیستی به این یا آن خط دامنه این تحزب را محدود میکند! احتمالا بزعم او “تجزیه خطی” فعلی هنوز “تکمیل” نشده است یا هنوز “ناروشن” است. بزعم کورش مدرسی وقتی این کار به سرانجام میرسد که راه کارگر و آرخا و حزب کمونیست کارگری و کومه له سازمان کردستان حزب کمونیست ایران و غیره و غیره جمعهای محافل فعالین و رهبران آژیتاتورهای کمونیست را درون ” کمیته های کمونیستی” مورد نظر او از نظر “خطی” به خود جذب کنند آنوقت کارگری و کمونیستی خواهند شد! در همان حال هم میگویند که فعالین این احزاب و سازمانها و خط و خطوط آنها در میان این کمیته ها هم اکنون وجود دارد و اگر کسی جلو تقابل این خط و خطوط را بگیرد تیر به پای این “کمیته ها” میزند!

ادعا میکنند که پایه های این هذیان گویی در کمونیسم کارگری منصور حکمت بیان شده و بر مانیفست نیز منطبق است!

اول حزب خاص این گرایش را غیر ضروری اعلام میکنند، بعدا سیاست سازماندهی خاص این جنبش را کنار میگذارند و سپس تحت این عنوان که تجزیه خطی در میان فعالین کمونیست هنوز صورت نگرفته است، با گنگ و بی شکل خواندن فعالین کمونیست، خط کمونیستی آنان را نیز منحل اعلام میکند. گویا کمونیست بودن فعالین کمونیست درون طبقه کارگر هنوز خط و تجزیه خطی نیست!

قرار بود به اعتبار فعالیت این یا آن حزب نرویم سراغ جنبش و فعالین کمونیست درون طبقه کارگر و فعالیت آنها ملاک برسمیت شناختن این سنت و فعالین کمونیست درون آن نباشد. آخر ناسلامتی خود را کمونیست کارگری خواندیم و قرار بود درافتادن با احزاب غیر کارگری در میان فعالین کمونیست و کارگران یکی از فعالیتهای ما برای منزوی کردن آنان درون طبقه کارگر باشد. حالا فعالیت چپ بورژوا در میان کارگران هم شد فعالیت کمونیستی در میان طبقه کارگر؟

این خط، خط سمینار کورش مدرسی، چیزی جز برگردان همان روش و سنت چپ غیرکارگری نیست که میگفت حرکت سوسياليستى طبقه تا آنجا مقدور است که اين احزاب بر آن تاثير گذاشته باشند و سازمانش داده باشند و خارج از آن براى اينها کارگر بعنوان يک طبقه و بعنوان پديده‌اى در بيرون سازمان فاقد سيماى اجتماعى و سياسى و فکری است. بر همین مبنا این بار از “پائین” و توسط کورش مدرسی حرکت کمونیستی طبقه کارگر تا آنجا مقدور است که احزاب و سازمانهای چپ بورژوا، چپ غیرکارگری، جمع محافل کارگران و رهبران و آژیتاتورهای کمونیست را از “نظر خطی” به خود جذب کرده و بر آنان تاثیر گذاشته باشند!

بزعم او وقتی درون “کمیته های کمونیستی” یکی خط راه کارگر و دیگری کومه له سازمان کردستان حزب کمونیست ایران را انتخاب کرد، طبقه کارگر سیماعی اجتماعی و سیاسی و فکری پیدا خواهد کرد و احزاب سیاسی کمونیستی کارگری جدید را بیرون خواهد داد!

تاسف برانگیز است اما واقعیت دارد. این سرنوشت کمونیست سابقی است که به سمت سندیکا و سندیکالیسم چرخیده است و به این هدف به خیال خود حکم انحلال کمونیسم کارگری و تحزب کمونیستی این گرایش را صادر میکند. غرق در خیالبافی خود رو به راه کارگر و هسته اقلیت و کومه له و حزب کمونیست کارگری و غیره چنین وانمود میکند که مساله چرخیدن ایشان به سمت سندیکالیسم نیست، بلکه “نجات” دادن آنان با عبور دادنشان از “فیلتر جنبش کمیته های کمونیستی” مورد نظر خود و تبدیل کردن آنان به احزاب سیاسی کمونیستی کارگری جدید طبقه کارگر در ایران است!

مارکس حدود 170 سال قبل مانیفست کمونیست را به این دلیل کمونیست نامید که در جنبش طبقه کارگر کارگرانی بودند که خود را کمونیست می نامیدند و کمونیسم کارگری به قدمت 170 سال قبل است.

درست موقعی که ادعا میکنند که روشها و پراتیک روزانه چپ سنتی همه را “آلوده” کرده است و قاعدتا باید بر ضرورت انطباق عمل تشکیلاتی و پراتیک روزانه حزب بر سازماندهی انقلاب سوسیالیستی طبقه کارگر و کسب قدرت سیاسی تاکید شود، وجود تحزب کمونیستی طبقه کارگر بعنوان حزب سازماندهی این انقلاب نیز تحت عنوان “حزب خاص” نالازم اعلام میشود و کنار گذاشته میشود!

درست موقعی که ادعا میکنند که رهبران و فعالین کمونیست درون طبقه کارگر به خرافات دنیا و مافیهای بورژوائی آلوده هستند، و قاعدتا باید از هر وقت دیگری بیشتر بر ضرورت انسجام دادن به آنان، بر ضرورت بالابردن آگاهی کمونیستی و مارکسیستی آنان و بر ضرورت تفکیک آنان از دیگر گرایشات درون این طبقه توسط حزب تاکید کنند، از قول خود با بی خط خواندن آنان، گرایش آنان را درون دیگر گرایشات درون طبقه کارگر منحل اعلام میکنند.

درست موقعیکه ادعا میکنند که کارگران و فعالین کمونیست پراکنده و بی سر و سامان و متفرق اند و قاعدتا باید بر ضرورت سازمانیابی کمونیستی حزبی آنان و فقط حزبی آنان تاکید شود، سیاست سازمانی این حزب را غیر لازم و محدود کننده اعلام میکنند و بر پراکنده کردن کارگران کمونیست در میان دیگر گرایشات موجود درون طبقه کارگر تاکید میکنند!

و اسم این سندیکالیسم راست را نیز گسست از سی و دو سال سال سنت و سبک کار چپ سنتی میخوانند!

وقتی ما بر ضرورت این سازمانیابی خاص و بر گفته های منصور حکمت در سیاست سازماندهی ما در میان طبقه کارگر تاکید میکنیم از جمله اینکه:

” کارگران کمونيست بايد در روند يک پروسه کارعميق و سيستماتيک حزب در درون طبقه، بگرد حزب کمونيست و بطور اخص در سازمانهاى حزبى خود متشکل شوند. اما اين گامهاى اوليه و انتقالى براى تحقق اين دورنما حياتى است. اگر ما بتوانيم هويت سياسى طيف راديکال طبقه کارگر را ترسيم وتدقيق کنيم، اگر بتوانيم اين طيف را تا حد امکان متحد کنيم، اگر بتوانيم رابطه سياسى و عملى اين طيف را با حزب محکم کنيم، آنگاه در مراحل آتى، و بويژه با تغيير نسبى اوضاع سياسى، اقدام براى سازماندهى گسترده کميته ها و بشکل هاى منطقه اى، کارخانه اى و محلى حزب، با اتکا به نفوذ سياسى و عملى بالفعل حزب در اين قشر کارگران بسهولت بسيار بيشترى عملى خواهد شد.” ، . ظاهرا اینها بخشی از گسست سبک کار کمونیستی در تقابل با سبک کار چپ سنتی نبوده اند. گویا تاکید کردن بر اینها دگم بودن است، سیاست انتظار است!

کارگر “علی العموم” کمونیست
وقتی گرایش خاص و حزب خاص و سیاست سازمانی خاص کمونیستی کارگری کنار نهاده شد، کارگر کمونیست هم بی خط متمایز اعلام شد، آنگاه نوبت به خود کارگر کمونیست میرسد.

کورش مدرسی میگویند:” .. بعلاوه تشکل کمونیست های علی العموم در قالب شبکه فعالین کمونیست، فی الحال موجود است. همانجا، تیتر مربوط به پلاتفرم کمیته ها.

میتوانید بگوئید که “کمونیست علی العموم” چه صیغه ایست و از کجا آمده است؟ کارگر اگر کمونیست است، کمونیست است و کمونیسمش نیز با هر ابهام و ناروشنی ای کارگری است.

با علی العموم کمونیست خواندن کارگر کمونیست، دارند کمونیسم کارگری درون طبقه کارگر را انکار میکنید. آیا فهمیدن این درک زیادی میخواهد؟

کورش مدرسی شبکه ها و محافل فعالین کارگران رادیکال کمونیست را دلبخواهی، شبکه ها و محافل کارگران و فعالین “کمونیستهای علی العموم” می نامد. بزعم او اگر در “بیرون”، سازمانها و احزاب “علی العموم کمونیست” را دارند، لابد درون طبقه کارگر نیز، شبکه محافل کارگران “علی العموم کمونیست” را خواهند داشت! گویا سوخت و ساز درون طبقه کارگر بدوا با “سوخت و ساز” و خط و جهت سازمانهای چپ غیرکارگری یا بقول کورش مدرسی، چپ موجود صورت میگیرد. و حرکت کمونیستی طبقه نیز ظاهرا تا آنجا مقدور است که اين احزاب بر آن تاثير گذاشته باشند و سازمانش داده باشند تا آنموقع گنگ و بی چهره و “عام” است، “علی العموم کمونیست” است.

ظاهرا درست موقعی که ادعا میکنند که کلمه کمونیسم دچار “اغتشاش” شده است و قاعدتا باید ضرورت جدا کردن کمونیسم خود از کمونیسم بورژوائی یا از جریانات مدعی کمونیسم از هر زمانی مبرم تر شده باشد، نه تنها همه سازمانهای چپ بورژوا را کمونیست بدون گیومه میخوانند، بلکه مهر “کمونیست علی العموم” را بر پیشانی فعال کارگر کمونیست درون طبقه کارگر نیز می زنند؟

کجای این وارونگی در سوخت و ساز طبقه کارگر حتی یک ذره به مارکسیسم و کمونیسم کارگری منصور حکمت شبیه است؟

کسی که خود را مارکسیست میداند و ادعای مارکسیست بودن را دارد، تصور کنید که اگر مارکس و انگلس همه سازمانها و جریاناتی را که به هر اعتباری خود را سوسیالیست میخواندند، بعنوان سوسیالیستهای علی العموم قبول میکردند، و فعالین کمونیست کارگری درون طبقه کارگر را نیز به بهانه اینکه “تجزیه خطی” هنوز صورت نگرفته است کمونیستهای علی العموم میخواندند، و مانیفست خود را مانیفست کمونیستهای علی العموم مینامیدند، نه مارکسی داشتیم نه انگلسی و نه مانیفستی. مانیفست وقتی کارگری شد که مارکس و انگس به سوسیالیست های موجود زمان خود گفتند سوسیالیست فئودال و بورژوا و خرده بورژوا و ارتجاعی و غیره و به کارگران کمونیست درون طبقه کارگر نیز گفتد کمونیسم کارگری.

در میان سازمانهای چپ موجود کدام شانس دارند؟
سرانجام مسابقه شروع میشود!
احزاب و سازمانهای چپ بورژوا، بزعم کورش مدرسی چپ موجود، وارد مسابقه هیجان انگیزای برای جذب محافل فعالین و رهبران و آژیتاتورهای کمونیست میشوند، لااقل از “نظر خطی”، که گویا در “کمیته های کمونیستی” مورد نظر کورش مدرسی جمع شده اند. از اینطریق کارگری میشوند و سپس بعنوان احزاب سیاسی کمونیستی کارگری جدید ایران از آن ور خط بیرون میایند!

میگوید: “سؤال این است که کدام یک از احزاب چپ کنونی شانس دارند که توجه این کمیته ها را جلب کنند و آنان را لااقل از نظر خطی به خود جذب نمایند؟” همانجا

همانطور که پیشتر گفتیم اسم این مالیخولیای چپ غیرکارگری را گذاشته اند “جنبش کمیته های کمونیستی”، پروژه ای که نهایتا جز پوششی برای انحلال و غیر لازم خواندن کمونیسم کارگری و تحزب کمونیستی کارگری این گرایش نیست.

موخره
این خط با این سمینار دیر یا زود به اینجا میرسید. دور از انتظار نبود و میتوانست قابل پیش بینی باشد. آکادمیسم در تئوری روی دیگر سکه سوسیالیسم بورژوائی است و چنین نهایتی از آن قابل انتظار بود.

بین کمونیسم کارگری و کمونیسم بورژوائی صندلی وسط نگذاشته اند که کسی بخواهد روی آن بنشیند و ادعای “خط جدیدی” بکند. یا کسی کمونیسم کارگری است، یا کمونیسم بورژوائی است و ملاک آن نیز فکری و اساسا اجتماعی و پراتیکی است.

“حزب در داخل” را در سمیناری تحت عنوان “طبقه کارگر و تحزب کمونیستی” در سندیکالیسمی راست وعریان منحل کردند، حزب در خارج را نیز با تخریب حزبیت و تحزب کمونستی در شنیع ترین شیوه آن به انحلال کشیدند. این ماحصل این خط بود.

کورش مدرسی ماهها قبل از کنگره چهارم حزب حکمتیست اینجا و آنجا اعلام میکرد که از این به بعد به نام خودش حرف میزند. منظورش این بود که خود را به منصور حکمت و کمونیسم کارگری او منتسب نخواهد کرد. او اما جسارت عملی کردن همین ادعا را هم نداشت. به جای اینکه همین نظراتی را که در این سمینار بیان کرده است، صریح و شسته و رفته تحویل خواننده بحث خود میداد، آن را در پوشش کمونیسم کارگری منصور حکمت که گویا پایه های آن در سمینارهای آن بیان شده است و اینکه ادامه سیاست سازماندهی ما در میان طبقه کارگر است و از سبک کار کمونیستی کنگره اول اتحاد مبارزان کمونیست تاثیر گرفته است، بیان کردند. سمیناری که اساسا هدفش اعلام انحلال کمونیسم کارگری و تحزب کمونیستی این گرایش است.

این بحث که چرا بعد از درگذشت منصور حکمت سرنوشت کمونیسم کارگری به اینجا کشید؟ و چرا یکی به بهانه “حجاریان، حجاریان” کردن، سرانجام قبای ژنده پوپولیسم وارونه خود را به جنبش بورژوا ناسیونالیستی ایران آویزان کرد و چرا دیگری به نام “جنبش کمیته های کمونیستی” در صدد انحلال کمونیسم کارگری و تحزب کمونیستی این گرایش برآمد، بحث معتبری است اما مورد نظر این نوشته نیست و در چهارچوب معین آن نمیگنجد.

هنگام ادیت کردن این نوشته متوجه شدیم که مظفر محمدی در نامه ای خطاب به جمع چهار نفره اقلیت دفتر سیاسی نوشته است که اگر ده سال دیگر هم در حزب حکمتیست میماندند نمیتوانستند “جنبش کمیته های کمونیستی” را در این حزب عملی یا پیاده کنند.

باید از او قبول کرد که درست میگویند. تا ما مدافعان خط حکمتیستی زنده باشیم کسی پروژه انحلال کمونیسم کارگری و تحزب کمونیستی این گرایش را تحت هیچ پوششی نمیتواند به حزب حکمتیست قالب کند. بطور قطع با سد و مانع فکری و سیاسی رهبران و کادرهای کمونیست کارگری درون این حزب روبرو خواهد شد.

آخرین کلام ما این است کسی که معمار تخریب تحزب کمونیستی در ابعاد وسیع آن و دور زدن و زیرپا نهادن ارگانهای حزبی است، شایسته بحث و جدل فکری و سیاسی نیست، باید او را به حال خود رها کرد. اما متاسفانه عقبگرد آنچنان عمیق است که هنوز کسانی هستند که نه تنها علیه تخریب حزبیت کمونیستی کورش مدرسی و جمع اقلیت دفتر سیاسی نمی ایستند، بلکه از این خط دفاع هم میکنند و انتظار دارند که با ایشان باید بحث و جدل سیاسی کرد و نظرات او را نقد کرد. این وضعیت واقعی جنبش ماست و ظاهرا ناچار باید تا مدتی دیگر نیز آن را تحمل کرد.

برای اطلاع خواننده باید گفت که این نوشته قبل از پلنوم بیست و یکم حزب حکمتیست آماده شده بود. با توجه به رویدادهای این پلنوم و موکول کردن جدل در مورد این سمینار به بعد ار پلنوم بیست و دوم، این نوشته نیز ادیت و بعد از پلنوم بیست و دوم منتشر میشود.

پایان
11 فوریه 2012