اسناد پايه اي حزب

مباحثات ؛ ١۴دسامبــر مبدا تئوری نافرمانی – کامیار احمدی

(در حاشیه سخنرانی کورش مدرسی)

”پرودن سعی دارد کودتا را طوری توصیف کند که نتیجه شرح تاریخی او بطور نامشهود به مدح تاریخی قهرمان کودتا بدل گردد. ”
( از پیشگفتار مارکس بر چاپ دوم هجدهم برومر)

رفیق کورش مدرسی در سخنرانی مورخ 18 فوریه 2012 در جمع رفقایش در مراسمی تحت عنوان ”کنگره اضطراری“ به بررسی تحولات اخیر در حزب حکمتیست پرداخت. این نوشته در حد توان به واشکافی این سخنان خواهد پرداخت. بررسی ”متد تحلیلی“ بکار گرفته شده توسط ایشان و ”برآیند“ این متد و شیوه‌ی تحلیل (که مجموعه‌ای از احکام و فرامین است) هدف این نوشته خواهند بود. (کورش مدرسی به گمان خود سعی دارد به عوامل تاثیرگذار بر همچنین رخدادها و شکستن‌هایی بپردازد که در احزاب کمونیستی به وقوع می‌پیوندند، گویا قرار است حتی جوابی باشد برای تبین چیستی و چگونگی شکل‌گیری انشعاب از اکثریت/اقلیت فداییان تا به امروز در حزب حکمتیست!! … اما این تنها ادعایی بیش نیست و تا آخر بحث ما هرگز با اینگونه تبیینی رو به رو نخواهیم شد).

رفیق کورش آغاز به روایت میکند، اما انشعاب را تعریف نمی‌کند. بستر رخدادها را مشخص نمی‌کند. رخدادها را روایت نمی‌کند، حتی به خود حادثه نیز برنمی‌گردد. جایگاه علنی و پشت پرده خود را در پروسه تعمیق اختلافات شفاف توضیح نمی دهد. سطحی از بحث را بیرون می‌کشد و سئوالاتی در حول آن مطرح می‌کند. سطحی از بحث برگزیده که حتی آنگونه که خود اعتراف میکند، سطحی تماما غیر تحلیلی است. تبیین انتزاعی از حادثه اینگونه آغاز می‌شود. رخداد انشعاب را حتی بی کوچکترین توضیحی از بستر تاریخی رخداد و حداقل چفت و بست دیالکتیکی درشرایط بی‌وزنی کامل، بررسی می‌کند. بحثی که درمورد اختلافات حزب حکمتیست از سوی کورش صورت گرفته است، به این شبیه است که ما انشعاب منشویکها و بلشویک‌ها را در کنگره دوم سوسیال دموکرات¬های روسیه را ”جدال بر سر ماده اول اساسنامه حزب در رابطه با کیفیت اعضاء“ بدانیم. بحثی تماما انتزاعی و هیستری ناشی از استیصال به گمان من… و حتی خارج از دست بردن به الفاظ و واژه‌هایی (نظیر : کاک فلانی، چادر به چادر و ..) که هم‌ایشان و هم‌ ما می‌دانیم در انبان چه کسانی می‌توان آنها را یافت. با این مقدمه به بررسی این سخنرانی می‌‍پردازم.

کورش شش سئوال مطرح می‌کند و گویا بحث او قرار است به این شش سوال پاسخ دهد:

چه اتفاقی افتاد؟ چه کسی مسئول است؟ آیا این اتفاق نتیجه اختلاف نظر بود؟ چرا مکانیسم‌های حزبی کار نکردند؟ اقدام آخر (شورش) موجه بود یا خیر؟ و تصمیم کنکرت؟

ازسئوال آغازین بی هیچ توضیحی می‌گذرد، ما هم فرض می‌گیریم که او فرض گرفته است، که همه‌گی بر اتفاق 14 دسامبر، یعنی شورش اقلیت 4 نفر دفتر سیاسی علیه اکثریت دفتر سیاسی و آغاز روند انشعاب واقف هستند.

همانطور توضیح دادم ایشان بی هیچ تبیین و تحلیلی از بسترهای وقوع حادثه، مستقیما با چراغ قوه‌ای در دل تاریکی دنبال سارق می‌گردد. چه کسی مقصر است؟ به نظر کورش کمیته مرکزی مقصر اصلی قضیه است، چرا که نتوانسته در مقابل ارائه قطعنامه‌هایی (از نظر او قطعنامه‌های تئوریک) از طرف دو سوی واقعه، بایستد، و صاحبان قطعنامه‌ها را در همان گام اول توبیخ کند! سئوال این است چرا آوردن قطعنامه‌ی ”اولویتهای سیاسی حزب“ یا ”قطعنامه کارگری“ خطای تشکیلاتی محسوب می‌شود و نادیده گرفتن موازین است و باید مستحق توبیخ باشد؟ این را از کجای موازین و مصوبه‌های حزب بیرون می‌کشد؟! چرا کسی از آن رفقا به این حرف خرده‌ای نگرفت!؟ چرا در ”همان گام اول“ باید صاحبان قرار توبیخ و اخراج می‌شدند؟ جواب سهل و ساده است. برای کسی که مدتی عضو این حزب بوده، آسان است که بفهمد که منظور رفیق کورش توبیخ تشکیلاتی آن طرفی است که در مقابل تئوریهای وی که همفکرانشان قصد داشتند از در پشتی و نه از کانالهای حزبی به سیاست حزب تبدیل کنند، ایستاده است. منظور کورش توبیخ کردن رفقایی است که قطعنامه‌هایشان مستقیما در مقابل بحثهایی همچون بحث مغشوش ”جنبش کمیته‌های کمونیستی“، نظریات و نقدهای معرفتی به چپ ایران، تز ”متعارف شدن رژیم“ و … قرار دارند، و ابدا منظور کورش آن طرف قضیه نیست که از کنگره 4 حزب سعی داشت که این نامصوبه‌های کورش را به شکل قرار و قطعنامه به تصویب برساند. رفقای‌ همفکر کورش با تمام تلاشهایی که برای تصویب این قرارها و قطعنامه‌ها انجام دادند، اما هرگز موفق انجام این امر نشدند و روز به روز از حمایت‌کنندگان آنها کاسته ‌شد. به گمانم این بدعت تازه‌ای است در تاریخ احزاب کمونیستی، که صاحبان و ارائه دهندگان قرارها و قطعنامه‌ها به کنگره یا پلنوم باید با تهدید ، توبیخ و اخراج روبرو ساخت. (البته اگر برای احزاب استالینیستی را استثنا قائل شویم)

تهدیدات شخصی و خیلی قبل‌تر کورش در مورد بازگرداندن اختیارات سازماندهی حزبی در شهرها به کمیته کردستان، نمونه‌ی واضح این شیوه نگرش از سوی ایشان است. وی در مقابل تلاش برای بازگرداندن اختیارات سازماندهی کمیته کردستان، به ارعاب تشکیلاتی روی آورده و طی نامه ای به کمیته مرکزی اعلام کرده بود، ”چنانکه مصوبه‌ای از پلنوم پانزدهم حزب در مورد کار حزب در کردستان تغییر کند“ علنا در مورد آن خواهد نوشت. زمانی که کمیته مرکزی‌ در پلنوم 15 خود تصمیم می‌گیرد، اختیارات سازماندهی حزبی در شهرها را از کمیته کردستان بگیرد و آنرا به کمیته سازمانده واگذار کند، آن وقت کمیته مرکزی مجمعی از بهترین کمونیستهای موجود در زمین نام میگیرد و دنیایی از ”مدال را که گویا در سمساری خریداری شده‌اند“ توسط کورش به سینه‌ی این ”ژنرالهای آفریقایی“ آویزان می کند. و همین کمیته مرکزی که در پلنوم 22 خود، همین اختیارات را از کمیته سازمانده بازمی‌ستاند و بار دیگر به کمیته کردستان واگذار می‌کند ، ”فاسد“ لقب می‌گیرد. این نسبیت سیاسی و یک بام ‌و دو هوا کردن درباره یک کمیته حزبی تنها ناشی از خودرأیی و خودکامگی فردی است که تنها خود را ابتدا و انتها سیاست یک حزب می‌بیند. به سادگی کلیت کمیته مرکزی را چون از نظریات هرگز مصوب نشده‌ی او (که از طرف جناح اقلیت دفتر سیاسی بیان می‌شد) دفاع نکرده، متهم به مخالفت با ”خط رسمی حزب“، اقدام به شکستن ”موازین“ کرده ‌است؟!

چرا کمیته مرکزی حزب مقصر اصلی و فاسد است؟

در گوشه‌های دیگر این سخنرانی ایشان دلیل دیگر ”فاسد“؟! خواندن کمیته مرکزی را این می‌داند،(فعلا صرفنظر از زشتی بکارگیری این عبارت) که کمیته مرکزی نمی‌بایست در چهار پلنوم اخیر خود ”مماشات“ می‌کرد؟! ظاهرا منظور ایشان این بود، نمی‌بایست دو طرف مخالف که حول قطعنامه‌ها (که در سطور بالا اشاره شد) رودروی هم قرار گرفته بودند، را به آرامش دعوت می‌کرد! کورش استدلال آن موقع کمیته مرکزی را برای به آرامش دعوت کردن ، جهت بیان سالم نظرات را نادرست می‌داند، و بی هیچ تعهد و بی هیچ ابهامی این حرکت کمیته مرکزی را ”مماشات“، ”فساد“ و ”ریا“ می‌نامد و گویا باید از همان آغاز اختلافات آنگونه برخورد می‌کردند که در 14 دسامبر؟!

کورش علیرغم اینکه درهیچ جای بحث هیچ تحلیلی از اساس اختلافات طرح نمی‌کند، حتی از موارد شکسته شدن موازین (این لولویی که همه‌ جمع پیرامونش را با آن مرعوب می‌سازد) مطلقا نامی نمی‌برد. تنها بیان می‌کند: رفقا! اینجا موازینی شکسته شده است و مسببان آن توبیغ و تنبیه نشده‌اند!! این همان اسم رمز ”عبور از خط رسمی حزب“ است که در شورش شبانه 14 دسامبر بکار گرفته شد.

از این سخنان و به قول خود استدلالها، کورش سعی می‌کند سئوال اصلی را پاسخ می‌دهد، اقدام آخر (شورش) موجه بود یا خیر؟

جواب ایشان بلاواسطه آری است. این به این معنا نیست که کورش با بیان و بررسی واقعه (حتی به این شکل سقط و انتزاعی) دقیقا به همین شکلی که در بالا آمد است، جواب آری را بیرون کشیده است، خیر! برعکس کورش تمام سعی خود را در آغاز می‌کند تا روند شکل گیری شورش را طوری توصیف کند، که نتیجه بطور نامشهود به قهرمانی شورشیان (خود در راس آنها) ختم شود. او برای رسیدن جواب آماده‌ی خود است که اینگونه آسمان ریسمان می‌بافد.

این قسمت از بحث کورش اساس بحث او نیز هست. ایشان تمام تلاش خود را انجام داده تا احکام، فرامین (و به قول خود ایشان ”تز“هایی) را استخراج کند که نادرست ترین، بی‌ربط ترین احکامی است که می‌توان به اسم حزبی ”کمونیستی، لنینی و منصور حکمتی“ به خورد مخاطب داد. کورش به اسم“ در دفاع از تحزب و موازین حزبی“ و در مقام هشداردهنده‌ی این واقعه ” که رهبری حزب دست به تخلف موازین و اساسنامه زده است“، جلو چشم همه‌ی ما این حکم تماما آنارشیستی ”قیام علیه رهبری حزب“ را بیرون میکشد. ما از آغاز اختلافات گفتیم یکی از مشخصه‌های اصلی این تز و این جریان بارها شکست خورده‌ی ”کارگر کارگری“ (که اخیرا دوباره در حزب ما سربرآورده) ”انحلال طلبی“ است. نمی‌شود به اسم دفاع از مصوبه‌ها و موازین حزب، تز آنارشیستی ”قیام از پایین“ را آورد ودر حرکت اپورتونیستی آشکار آن را ”قیام اسپارتاکوسی“ نام گذاشت. این قبل از هر چیز توهین به اسپارتاکوس قهرمان است. این دقیقا فرمان از هم پاشیدن هر حزب کمونیستی است. اما تنها اساس این است که ”شورش“ در حزب کمونیستی تئوریزه شود، مجاز شود، تا شورشِ 14 دسامبر خود را توجیه کند!

سهوا نیست که کورش به جای مثال آوردن از ”سانترالیسم دمکراتیک“ لنین از قوانین اساسی آمریکا، از قوانین خداوندگار ”دمکراسی“ عاریت می‌گیرد. اگر به لنین ارجاع می‌کرد به این سد برمی‌خورد: ”هر گونه سخنی در مورد دمکراسی پوچ و بی معنی است، اگر این دمکراسی بوسیلۀ سانترالیسم تحکیم نگردد“. کورش اصالت را به پایین داده است، من نیز اصالت را به پایین می‌دهم، ”کنگره بالاترین ارگان حزبی است“ اصالت یعنی این… چرا از این اصل اصالت، ”شورش“ بیرون ‌کشیده می‌شود‌.
.
کورش می‌خواهد به همه مخاطبان خود بگوید، این نافرمانی، این کودتا که در 14 دسامبر شکل گرفت از پایین شکل گرفت؟! کدام پایین!؟ چرا 4 نفر از اعضای دفتر سیاسی و رهبری حزب پایین شدند؟! اگر ”پایین“ همین مراسم کنگره‌اتان هم باشد، که بسیار اقلیت‌ترید!! 30 درصد نماینده‌ها را در اختیار نداشتید!! ( وکمیک اینجاست که جمعی که کمتر 30 درصد کل نمایندگان است و ”کنگره“ قلمداد شده، قرار ارائه شده توسط کورش را تصویب میکند. تا با آن تمام کمیته مرکزی را که حتی از نظر عددی هم از این تجمع غیر قانونی افزون تر است، توبیخ کند و تحقیر کند. )

اکثریت و اقلیت یعنی همین، حال این موقعیتی عددی است یا خیر، اما معنای عینی‌اش همین می‌شود. کورش ”شورشی“ را سازماندهی نکرد، این ”شورش“ هم نبود!!، شورش معنا دارد، کمیت و کیفیتی متفاوت‌تر با آنچه به 14 دسامبر به نمایش درآمد را داراست. این یک ”توطئه“ بود، یک ”نافرمانی“ علیه تمام موازین حزبی و نه از ”پایین“ بلکه در اقلیت رهبری حزب… اگر تا دیروز این ”اقلیت“ تنها در دفتر سیاسی بود، امروز با آن کنگره‌ی بی‌رونق مشخص شد ”اقلیت“ی بوده در تمام بدنه حزب… وقتی در موقعیت ”اقلیت“ می‌افتی مجبوری بسان کائوتسکی دلایل اختلافات و اقلیت شدنت را ”خروج سه نفر از هیئت نویسندگان ایسکرا ” بدانی و…. قافیه به تنگ می‌آید!!

این نوشته را با این سطور پایان میدهم:

لنین در نامه‌ای در جواب مقاله روزا‍لوکزامبورگ (مسائل تشکیلاتی در جنبش سوسیال دموکراسی روسیه) می‌نویسد:

”من از رفیق لوکزامبورگ برای توضیح این ایده‌ی عمیق که فرمانبرداری برده‌وار برای حزب خیلی زیان‍بار است خیلی سپاسگذارم ، اما می‌خواهم بدانم که از نظر این رفیق عادی است که نهادهای مرکزی یک حزب ِمفروض تحت سلطه‌ی اقلیت کنگره حزب باشند؟ آیا او می‌تواند تصور چنین چیزی را بکند؟ آیا چنین وضعی را در هیچ حزبی سراغ دارد؟“…….. ” هر کس که عمداً چشمان خویش را بر رویدادهای ما نبسته باشد می‌تواند درک کند که تقسیم‌بندی جدید ما به اقلیت و اکثریت تنها گونه‌ای دیگر از همان تقسیم‌بندی قدیمی جناح کارگری-انقلابی و روشنفکری-اپورتونیستی حزب ما است. این واقعیتی است، که هیچ تفسیری برنمی‌دارد و نمی‌توان آن را به شوخی گرفت“

کامیار احمدی