مقالات

پایان یک دوره خونین از دخالت نظامی آمریکا و موئتلفین جهان به کدام سو میرود؟ بخش اول جمال کمانگر

عروج و افول جهان تک قطبی
معمولا نقطه عطف هایی در تاریخ وجود دارد که سیمای جهان را برای سالها تغییر میدهند. انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب اکتبر، دخالت نظامی “بریتانیای کبیر” در بحران کانال سوئز در سال ١٩٥٦، پروستریکا و گلاسنوست گورباچف، هر کدام باعث عروج و افول و فروپاشی این یا آن چهارچوب فکری و سیاسی و امپراطوری شده است. آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم بر اساس قدرت بلامنازع اقتصادی، سیاسی و نظامی اش در مقابل بلوک شرق، نقش رهبری کننده سرمایه داری مبتنی بر بازار آزاد را در دست داشت.

در رقابتهای جنگ سرد بین بلوک شرق به رهبری اتحاد جماهیر شوروی و بلوک غرب به رهبری ایالات متحده آمریکا، تعادلی شکننده بین دو قطب متخاصم وجود داشت. هر دو ابر قدرت بعد از جنگ جهانی دوم سیاست، اقتصاد و فرهنگ را در جهان به مدت چهل سال بر اساس رقابت بین سرمایه داری بازار آزاد و دولتی سازمان داده بودند. اما از دهه هشتاد میلادی قرن گذشته پروسه فروپاشی و رکود اتحاد جماهیر شوروی قابل مشاهده بود. فروپاشی دیوار برلین در سال ١٩٨٩ اضمحلال بلوک شرق را قطعیت بخشید. پیروز رقابت جهان دو قطبی قرن بیستم، بلوک غرب به سرکردگی آمریکا بود. این پیروزی چنان قدرتی به آمریکا بخشیده بود که از زبان فوکو یاما “پایان تاریخ” و پایان هرگونه ایده برابری طلبانه اعلام شد. کمونیسم اردوگاهی به هزیمت افتاد و هله هله پیروزی دمکراسی بر کمونیسم و سوسیالیسم به بخشی از روانشناسی مردم تبدیل شد. هزینه کردن صدها میلیارد دلار علیه کمونیسم و سوسیالیسم سرانجام به بار نشسته بود. پیروزی بازار آزاد بر سرمایه داری دولتی را پیروزی دمکراسی بر کمونیسم در اذهان عمومی جامعه جا انداختند. بعد از فروپاشی دیوار برلین “گلوبالیزاسیون” و “دنیای بدون مرز” افتخار “بلوک پیروز” در جنگ سرد بود.

جهان تک قطبی حول بلوک غرب به رهبری آمریکا نیازمند “نظم نوینی” بود که دمکراسی و سرمایه داری بازار آزاد را “ازلی و ابدی” نشان دهند. گوشه و کنار جهان از آمریکای لاتین تا بالکان و خاورمیانه به حیاط خلوت دخالت نظامی آمریکا و موئتلفینش تبدیل شده بود. طلوع خونین نظم نوین جهانی با لشکرکشی ائتلافی از دولتها به رهبری آمریکا به خلیج فارس به بهانه اشغال کویت کلید خورد و در مدت زمان کوتاهی بیش از نیم میلیون سرباز آمریکایی در مقابل ارتش فرسوده و تازه نجات یافته از جنگ هشت ساله ایران و عراق قرار گرفتند! عقب راندن عراق از کویت خشت اول نظم نوین را با کشتار و خانه خرابی مردم عراق گذاشت! اما این پایان ماجرا نبود.

در مدت زمان کوتاهی بعد از فروپاشی بلوک شرق برجسته شدن هویت قومی و زبانی و مذهبی ساکنان یوگسلاوی سابق منجر به جنگ خونین دیگری در جنوب شرقی اروپا شد. پیمان اتلانتیک شمالی- ناتو هم میبایست خود را با نظم نوین تطبیق میداد. اما یوگسلاوی سابق خارج از حوزه نفوذ سنتی این پیمان نظامی بود و دخالت در جنگ بالکان ابتدا از طریق “دخالت بشر دوستانه” همراه با سازمان ملل و بعدها منجر به دخالت نظامی و بمباران شدید بلگراد و سایر شهرهای یوگسلاوی سابق با اورانیم رقیق شده بود. ارمغان دخالت بشر دوستانه ناتو و آمریکا در یوگسلاوی بعد از ١٠ سال کشتار دهها هزار نفر و تکه پاره شدن آن به چند کشور کوچک و بی تاثیر شد.

حملات تروریستی ١١ سپتامبر توسط سازمان القاعده علیه آمریکا، نقطه عطفی در شروع قرن بیست و یکم و ضربه جدی به پرستیژ تنها ابرقدرت جهان بود. این تعرض سازمان القاعده که آموزش دیده سازمان سیا و سرویسهای امنیتی دول مرتجع منطقه بود، باعث دامن زدن به جنگ تروریستها در جهان شد. حملات القاعده “جنگ نامتقارن” را به صورت خیره کننده ای ارتقاء داد! آمریکا برای نشان دادن قدرت نظامی خود نیازی به سازمان ملل و حتی اتحاد فرمال نشد و بوش پسر اعلام کرد: “هرکس با ما نیست، برماست.” و سر انجام در ٧ اکتبر ٢٠٠١ جرج بوش و تونی بلر نخست وزیر انگلستان با حملات هوایی و زمینی در مدت زمانی دو ماهه حکومت ارتجاعی طالبان را ساقط کردند اما بخش اصلی رهبری طالبان و القاعده به پاکستان گریختند.

پیروزی سریع و برق آسای آمریکا و متحدین اش در اشغال افغانستان راه را برای دخالتهای بیشتر در خاورمیانه باز کرد. “جنگ با تروریسم اسلامی” به اسم رمز دخالت در تمام شئونات زندگی مردم در اکثر نقاط جهان تبدیل شد. بوش و بلر جهان را به دو قطب “خیر و شر” و “محور شرارات و محور خیر و برکت” تقسیم کردند. اشغال عراق به بهانه سلاحهای کشتار جمعی در سال ٢٠٠٣ اوج قدر قدرتی آمریکا و یکه تازی اش بعد از شکست بلوک شرق بود. تصور خاورمیانه بزرگ و کنترل آن استراتژی بوش و بلر بود. اما بحران اقتصادی ٢٠٠٧ پروسه افول تک ابرقدرت جهان را رقم زد.

اشغال نظامی افغانستان و عراق نشان داد که تنها قدرت نظامی برای تغییرات سیاسی کافی نیست. بحران اقتصادی ٢٠٠٧ نابرابری عظیمی که مدل اقتصادی بازار آزاد به بار آورده بود به نمایش گذاشت و محدودیتهای بیشتری به آمریکا تحمیل کرد. فراتر از بعد بین المللی افول نظم نوین، جامعه آمریکا به شدت قطبی شده است و اجماعی حتی در نظام پارلمانی و دمکراسی نیابتی ندارند. شورش ترامپ و طرفدارانش در ٦ ژانویه ٢٠٢١ علیه رسمیت یافتن ریاست جمهوری جو بایدن در کنگره، چهره ای جهان سومی از پروسه انتقال قدرت در دمکراسی نیابتی آمریکا بود که یکی از ارکان قدرت نرم آن کشور در جهان محسوب میشود. پیروزی بایدن برای باز تعریف “هویت آمریکایی” و “رویای آمریکایی” است. با خروج نظامی آمریکا از افغانستان و توافق و تحویل دادن قدرت دولتی به جریان ارتجاعی و قرون وسطایی طالبان ما شاهد پایان یک دوره از دخالت خونین نظامی آمریکا و شرکاء در جهان هستیم که منجر به کشته شدن صدهها هزار نفر در خاورمیانه و دیگر نقاط جهان شده است. در بخش دوم نوشته به جهان چند قطبی و پیامدهای آن خواهم پرداخت.

****