تظاهرات دهها هزاره نفره در خیابان های اروپا بیش از آنکه مایه امیدواری باشد نگرانی را در اردوی کمونیزم دامن زده است. این جنبشی است کمتر ضد جنگ و بیشتر برای گسترش دامنه و عمق جنگ در ابعادی به مراتب وسیع تر؛ طعنه به ناتوست که چرا به تحریم روسیه اکتفا می کند و جهان را برای دفاع از “تمامیت ارضی اوکراین” به آشوب نمی کشد. اعلام آمادگی برای اعزام به اوکراین جهت جنگیدن در رکاب فاشیستی ترین حکومت، آن هم از جانب کسانی که پیشتر مدعی مبارزه در راه آزادی و برابری بوده اند به راستی ترسناک است. چنین به نظر می رسد جهان پس از مدت ها بار دیگر شاهد نخستین نشانه های هم آغوشی دمکراسی و فاشیزم در خیابان شده است.
واقعیت این است که دمکراسی و فاشیسم روبنای سیاسی یک نظام اقتصادی واحد هستند. جایی که دمکراسی برای حفظ منافع سرمایه کافی نباشد فاشیزم عروج می کند. دفاع از مناسبات تولیدی سرمایه دارانه نقطه اشتراک دمکرات ها و فاشیست هاست. بدینسان و به اعتبار رسالت یکسان و اشتراکات عینی، دمکرات ها بمراتب به فاشیست ها نزدیکترند تا آزادیخواهان. یک دمکرات تا زمانی که مدافع مالکیت بورژوایی است بالقوه یک فاشیست است و یک فاشیست هم می تواند با پرچم دمکراسی پاک سازی قومی کند. اگر در صحت این احکام کمترین شک و تردیدی است به وقایع اوکراین و صف متحد مدافعان رنگارنگ دمکراسی و احزاب فاشیستی بنگرید.
انگیزه های امپریالیست روسیه برای هجوم به اوکراین هرچه باشد آنچه جهان غرب را علیه روسیه بسیج کرده است ظاهرا زیر پا گذاشتن حق تمامیت ارضی است. در اقتصاد درهم تنیده جهان سرمایه داری که هیچ کشوری به واقع مستقل نیست، جنگ بر سر استقلال زبان و فرهنگ و تاریخ و تمامیت ارضی بیداد می کند. ما با مزورانه ترین شکل استثمار و ریاکارانه ترین مناسبات تولیدی سر و کار داریم. نفس تجاوز به اوکراین، بدین معناست که روسیه برای تمامیت ارضی اوکراین پشیزی ارزش قایل نیست اما مگر ناتو جز این عمل کرده است! تبلیغات کر کننده غربی ها مبنی بر اینکه جهان به قبل و بعد از حمله به اوکراین تقسیم شده، صرفا بی اهمیت جلوه دادن تجاوز به دهها نقطه ای است که توسط ناتو به خون کشیده شده است. حتی در همین اوکراین نیز ضربه نخست را ناتو وارد ساخت آنگاه که زلنسکیِ روسی زبان را تشویق به امحای زبان روس، سرکوب مردمان منتسب به روس و بدتر از همه ملحق شدن به ناتو کرد. غرب می داند اوکراین جزء حوزه نفوذ امپریالیست شرق است و تصرف آن جز با تن دادن به جنگی مهیب میسر نیست و با این همه آگاهانه و مزورانه پای این پروژه رفت.
اما از آن سوی، روسیه برای تجاوز به خاک پاک اوکراین دقیقا به شیوه ناتو و اصولا همه کشورهای امپریالیستی عمل کرده است؛ ابتدا شخصیت های جاه طلب دو استان اوکراین را تشویق و تحریک به مستقل شدن نمود و آنگاه این “دولت های مستقل” را به رسمیت شناخت. این در واقع اعلان جنگ به اوکراین یا دقیقتر بگوییم به ناتو بود. نقطه عزیمت روسیه برای توجیه این تجاوز آشکار، دفاع از حق مبهم تعیین سرنوشت خلق هاست. بدیهی است ناتو زیر بار این شامورتی بازی نمی رود چرا که خود متخصص اینگونه دغل بازی هاست. ملاحظه می شود امپریالیست های شرق و غرب با رعایت کلیه قواعد بازی به جان هم افتاده اند. این یعنی جنگ همچون بیکاری و بحران اقتصادی، اجتناب ناپذیر و ذاتی نظام حاکم است چرا که ضرورتش ناشی از عوامل بنیادین تری است و نه اتهاماتی که طرفین به سوی هم پرتاب می کنند. حاصل کار آنکه جهان در آستانه بحرانی عظیم قرار گرفته است چرا که روسیه می داند حفظ تمامیت ارضی اوکراین یعنی پذیرش شکست پیش از شروع جنگ. بدیهی است بورژوازی روسیه حاضر نیست بی آنکه منطقه و جهان را به آشوب بکشد زیر بار این تحقیر برود.
شیطان سازی ناتو از شخص پوتین و نسبت دادن آغاز و ادامه جنگ به ویژگی های شخصیتی رئیس جمهوری روسیه، عوامفریبی محض است۔ غرب چنانکه گفته شد با آگاهی کامل از عواقب سیاست خود و علیرغم قول و قرارهای پیشین همچنان بر این سیاست اصرار می ورزد. در این میان کارگران و تولیدکنندگان نعمات مادی بی آنکه نقشی و نفعی در این جنگ داشته باشند قربانیان مستقیم آن خواهند بود. این فقط و فقط جنگ امپریالیست هاست و موضع کمونیست ها باید همانی باشد که بلشویک ها اتخاذ کردند.
وقایع اوکراین و رویارویی امپریالیست های شرق و غرب، برای کارگران و کمونیست های جهان بطور اعم و طبقه کارگر ایران بطور اخص از اهمیت ویژه ای برخوردار است. دروغ می گویند که این جدالی میان دمکراسی با دیکتاتوری است. از این رذیلانه تر اینکه پوتین را به لنین و ناسیونالیسم روسیه را به کمونیزم وصل می کنند. نکته اینجاست که روسیه ظاهرا دارد تاوان نادیده گرفتن حق تمامیت ارضی اوکراین را می پردازد. این هشداری است به کمونیست ها که اصلا تمامیت ارضی را قبول ندارند. سخت نیست تصور اینکه اگر کمونیست های انترناسیونالیست روزی در نقطه ای به قدرت برسند و نه فقط تمامیت ارضی که حق مقدس مالکیت خصوصی را به رسمیت نشناسند آنگاه جهان دمکرات چه آشوبی بپا می کند.
در عین حال تظاهرات دهها هزار نفره در خیابان های اروپا آن هم عمدتا با حمایت و خط تبلیغاتی دولتهای غربی حول “دفاع عادلانه از حق تمامیت ارضی” نشان از غلبه بی چون و چرای تبلیغات دست راستی بر اذهان عمومی دارد. به راستی که فرهنگ حاکم همواره فرهنگ طبقه حاکم است. مبتنی بر همین سلطه فکری و فرهنگی است که بورژوازی قادر می شود به طرفه العینی یک مهره دست نشانده و فاشیستی همچون زلنسکی را تا مرتبه “قهرمان ملی” ارتقا دهد. این دیگر به ما کارگران و کمونیست های ایران خیلی ربط دارد. فراموش نکرده ایم امپریالیست ها چگونه به همین سیاق توانستند خمینی مرتجع و مخالف حق رای زنان را به “رهبر انقلاب” در سال پنجاه و هفت تبدیل کنند؛ انقلابی که آرمانش تحقق آزادی و برابری زنان و مردان بود و دست آخر به پیاده شدن احکام اسلامی، سنگسار زنان و کمونیست کشی منتهی شد.
ایران اکنون زیر سیطره یکی از مستبدترین نظام های سیاسی فی الحال موجود در جهان است و روسیه بزرگترین حامی این حکومت قرون وسطایی. همین موقعیت ویژه برای امپریالیست های غربی بستر مناسبی فراهم آورده که؛ اولا تا جایی که می توانند با حکومت اسلامی مماشات و مدارا کنند و ثانیا چنانچه این مدارا نتیجه نداد آنگاه توده های به جان آمده را زیر بیرق یک شخصیت دمکرات و فاشیستِ حامی غرب از نوع زلنسکی به خط نمایند. بدینسان آنها می توانند خشم سالها تلنبار شده توده ها و نیروی لایزال ناشی از آن را در خدمت خلاص شدن از شر حکومت اسلامی و کمونیست ها توامان بکار اندازند. درست همان کاری که فی الحال در اوکراین بدان مشغول هستند. درست همان بلایی که چهل سال پیش بر سر جامعه ایران آوردند. ملاقات وزارت خارجه آمریکا با آن ملیجک لیبرال در کاخ سفید، اعطای جایزه صلح نوبل به این یکی دیروز اصلاح طلب و کلا ستایش از “روح تسخیرناپذیر ملت غیور ایران” همه و همه در خدمت پروژه کارگر و کمونیست کشی پس از فروپاشی حکومت اسلامی است.
کمونیست ها اگر تاریخا متخصص ایجاد تشکل و گروه و سازمان بوده اند بورژواها نیز استاد مسلم راه اندازی جنبش های فاشیستی حول شخصیتی سطحی یا حق و حقوقی مبهم هستند. سبک کار بورژوازی با مردم و به عبارتی ترفند بورژوازی برای جذب توده ها مبتنی بر کتمان و انکار جدال طبقاتی، تقلیل جدال جنبش های اجتماعی به جنگ میان شخصیت های سوپرمن و بدمن، قهرمان سازی دروغین از دست نشانده های خود و شیطان سازی از دشمنان، و بطور کلی روایت تاریخ به سطحی ترین و مبتذل ترین شکل است. ساده انگاری است اگر خیال کنیم خیابان همیشه مال ماست و توده ها جز به نفع انسان و انسانیت به میدان نمی آیند. حقیقت تلخ تر شاید این باشد که اگر توده ها تسلیم تبلیغات امپریالیست ها شوند آنگاه تمام فضایل جمعیت ناگهان به رذایل تبدیل می شود. آنگاه توده ها قدرت مهیب خود را نه برای ویران کردن نظم سرمایه و ساختن یک دنیای بهتر که برای نابودی دشمن فرضی به کار می گیرند؛ دشمنانی که پیشتر رهبران فاشیست آدرس آنها را به مردمان خشمگین داده اند و چه کسی نمی داند این صاف و ساده یعنی هجوم برای نابودی کمونیزم. امپریالیست ها حتی یکدیگر را هم به نام کمونیزم قلع و قمع می کنند. تمامی جنگ های قومی و قبیله ای و نسل کشی ها را نه در واکاوی تاریخ و جستجوی اختلافات باستانی میان قبایل، که به استناد منافع اقتصادی بورژوازی، توانایی روشنفکران این طبقه در تحلیل روانشناسی توده ها و مغزشویی آنان و نیز فقدان کامل اخلاقیات و خوی نوعدوستی در جامعه مدنی می توان توضیح داد.
الغرض وقایع اوکراین و “قهرمان ملی” شدن زلنسکی فاشیست، هشداری است به کارگران و کمونیست های ایران. اگر بپذیریم نظم سرمایه در ایران به بن بست کامل رسیده است، آنگاه برای خروج از این بحران دو آلترناتیو امپریالیستی و سوسیالیستی موجود است و لاغیر. تردیدی نیست امپریالیست ها نقاب را کنار خواهند زد و با چهره فاشیستی خود به میدان می آید. احزاب و جریاناتی که امروز در خصوص وقایع اوکراین به جای نه به جنگ و نه به امپریالیست ها، جانب رفیق پوتین را گرفته یا داوطلب اعزام به اوکراین برای دفاع از تمامیت ارضی آن کشور شده اند، از همین امروز تعلق خاطرشان را به کمپ فاشیست های آینده اعلام کرده اند.
در عین حال اردوی کمونیزم اگر نتواند متکی به طبقه اجتماعی خود باشد، اگر نتواند جنبش کارگری را با پرچم مستقل حول منافع مستقل خود به میدان بیاورد، بدون تردید توسط توده های تحریک شده از جانب فاشیزم قلع و قمع خواهند شد. این تصور که خیابان همیشه مال ماست و توده ها جز برای آزادی و برابری به میدان نمی آیند، خامی محض است. فاشیسم برخلاف دمکراسی نه متکی به حق رای و صندوق انتخابات بلکه با بسیج توده ها حول اهداف پلید و نژادپرستانه به میدان می آید. جنبش فاشیستی را تنها با جنبش سوسیالیستی می توان شکست داد. در جدال طبقاتی میان پرولتاریا و بورژوازی، برنده آن طبقه ای است که نماینده تمام جامعه باشد یا به تعبیری، توده ها را همراه خود کند.
٣ فوریه ٢٠٢٢