حقیقت آن است که فردا در روزنامه نوشته شده باشد! آکسلاشپرینگر (١٩١٢-١٩٨٥).
بفکر تصاویر باشید، من بفکر جنگم. ویلیام راندولفهرست (١٨٦٣-١٩٥١).
در سیاست و مدیای غربی، ایالات متحده آمریکا بعنوان ضامن دموکراسی و اتحاد ارزشمندی شناسانده می شود که در پیمان آتلانتیک شمالی، ناتو خود را متبلور میکند. برای همین “پیروزی بایدن” در انتخابات قبلی ایالات متحده آمریکا، او و جانشین زن سیاه پوست او، کامالا هریس در روزنامه ها و نشریات آلمانی بعنوان “امید دموکراسی” در صفحات اول روزنامه ها و نشریات به نمایش گذاشته شدند. برای مدیای غرب در اروپا، ترامپ آن انتخاب اشتباه در دموکراسی، آن رهبر غیر قابل پیش بینی، آن آنتی کریست، آن “آمریکا اولی” بود که با کمال خوشبختی توسط خود آمریکائی ها به کنار گذاشته شد و آمریکا را دوباره به جایگاه قبلی خود، آمریکای غیر قابل تعویض و برای نظم جهانی سرمایه پیروز، ضروری بازگرداند.
اما تصویر مدافع و قسم خورده آزادی (البته آزادی سرمایه) یک روی سکه سیاست ایالات متحده آمریکا از آغاز تولد این قدرت جهانی بوده است. روی آن طرف این مدال، چه در دوران جنگ سرد و چه پس از آن، تحکیم هژمونی آمریکا با وحشیانه ترین روشها بوده و همچنان باقی خواهد ماند.
روشن است ایالات متحده آمریکا، آن هژمون از خود گذشته برای دفاع از “آزادی و تمدن غربی” نیست که در پی نفوذ و تسلط خود بردیگر حکومتها و ملتها حتی با توسل به اعمال زور و جنگ نباشد. آنجا که اعمال محرومیت اقتصادی، حمله نظامی، راه اندازی کودتا و … برای تسلط ایالات متحده آمریکا و آقائی او لازم باشد، اصولاً فرقی نمی کند که چه تعداد انسان قربانی سیاست سلطه طلبانه این حکومت شوند. برای همین “امید” مدیای غرب و بخصوص اروپای غربی با شکست آقای ترامپ و بقدرت رسیدن هیئت حاکمه بایدن برای بازگشت به رهبری جهانی نظام سرمایه قابل درک تر است. اما آیا براستی تنها ترامپ مشکل جهان غرب بود؟ آیا صدمات سنگینی که بوش پسر بنام “مبارزه با ترور” بر جوامع بشری وارد کرد، کمتر از صدماتی بود که هیئت حاکمه ترامپ بر “روابط حسنه” بین آمریکا و اروپا وارد کرده بود؟ و یا اصولا می توان سئوال کرد که آیا این اوباما و هیئت حاکمه او نبود که “جنگ هواپیماهای بدون سرنشین” یا همان “جنگهای پهپادی” را در سراسر جهان و همزمان در دهها کشور با کشتار عمومی مردم “سنت” کرد؟ تکلیف “جنگهای سایبری” و جاسوسیهای سایبری چه می شود که حتی “دوستان نزدیک” را از استراق سمع آنان مبرا نمیکرد؟ همه و همه اینها کارآمد موثر خود برای حفظ قدرت بلامنازع ایالات متحده آمریکا با پشتیبانی مشت محکم ناتو و حداقل احیای دوباره آن را با شکست روبرو کرده اند. ولی با این وجود دور از انتظار خواهد بود که پرزیدنت بایدن برای بازیابی هژمونی و ابر قدرتی دوباره آمریکا در مقابل رقبای امروز خود روسیه و هر روزه بیشتر چین، از جنگ افزارهای نظامی برتر، جنگهای سایبری، جاسوسی سایبری، اعمال تحریمهای اقتصادی و … صرف نظر کرده، جهان چند قطبی را پذیرفته و در نتیجه بدنبال تنش زدائی در جهان امروز و بطور مشخص بحران و جنگ در اوکراین بیفتد.
اما آن چیز که به انتخابات ٢٠٢٠ آمریکا برمیگردد، اولاً پیروزی “دموکراتها” بر جمهوریخواهان یک پیروزی قطعی نبود، چرا که شاید دونالد ترامپ به گذشته تعلق داشته باشد، ولی سیاست “اول آمریکا” این سرنوشت را پیدا نکرده است! دوماً برای هیئت حاکمه اروپای غربی این امیدواری که در انتخابات آینده و به همت جناحهای راست هیئت حاکمه آمریکا، یک مسیحی و یا یک ناسیونالیست افراطی دیگر، بعنوان مثال، وارد کاخ سفید نشود، تضمینی وجود ندارد. شاید حمایت بی دریغ امروز اروپا برای به شکست کشاندن روسیه، در صف عضویت ناتو قرار گرفتن، اجرای تحریم نفت و گاز و زغال سنگ روسیه و بی چون و چرا سیاستهای جنگ افروزانه ایالات متحده آمریکا را اطاعت کردن در همین راستا باشد.
اما جهان پیروز سرمایه چه بپذیرد و یا نپذیرد، هرچند که آمریکا همچنان یک قدرت جهانی است ولی مدتها است که مقام “بلامنازع” خود را از دست داده است و خود در حال تدارک پیمانهای جدیدی با قدرتهای اقتصادی نوینی خارج از قلمرو پیمان آتلانتیک شمالی و محدوده اروپای غربی است. چین شاید آن کاندید قدرت جهانی در آینده نزدیک باشد که جهان غرب و بخصوص اروپائی ها بایستی برای مقابله با او و یا همکاری با او خود را آماده کنند و این خارج از اراده دلبخواهی حافظان سرمایه در اروپای غربی است.
روشن است در طول تاریخ بشری، امپراتوری های فراوانی طلوع و دیگر بار غروب کرده اند. نقطه مشترک همه این قدرتها از یک طرف سرکوب خونین زحمتکشان، دیگر سهم خواهان و با عروج جهان سرمایه، استثمار جهانی طبقه کارگر و از طرف دیگر حفظ هژمونی قدرت و افزایش ثروت برای خود بوده است. عدالت، برابری، رفاه، سعادت، حق زندگی و معیشت برای زحمتکشان و تولیدکنندگان واقعی جوامع انسانی هیچگاه معنا نداشته است و تنها افراد خاصی متعلق به طبقه خاصی از این “موهبات” استفاده برده اند.
اما حکومتگران برای ادامه و حفظ حکومت خود همیشه احتیاج مبرمی در تاثیرگذاری به روی افکار عمومی و دستکاری کردن حقایق و واقعیات داشته و دارند. این امر تنها برای حکومتهای سرکوبگر و ابتدائی جوامع اولیه بشری صادق نیست. جوامع مدرن غربی و حتی باصطلاح دموکراتیک نیز از این قائده مجزا نیستند. در جهان امروز تبلیغات و افکار سازی که توسط رسانه های جهانی ساخته و هدایت می شوند، برای حفظ نظامهای حاکم غیر قابل چشم پوشی اند.
ادامه دارد…
١٥ آوریل ٢٠٢٢