حضار محترم، رفقای عزیز،
از حضور گرم تان در مراسم یادبود پدر و رفیق عزیزم مظفر صالح نیا تشکر میکنم. خوش آمدید!
صدایم را سوی ستارگان میافکنم
شاید پژواک واژههایم برای تو
در ابرها با سپیده دم نوشته شود
و اینک تمام آنچه که
میخواهم بگویمت:
تو را در میان تاریکی دوست میدارم
پدرم، مظفر صالح نیا، مردی بود که با قلبی آکنده از عشق، شجاعت و عدالت، در ۵۳ سال زندگیاش چراغ راه بسیاری از ما بود. او نه تنها پدری دلسوز و همسری وفادار، بلکه مبارزی خستگیناپذیر برای حقوق کارگران و امر عدالت اجتماعی بود. زندگی او سراسر از خودگذشتگی برای آرمانهایی بود که به آنها باور عمیق داشت.
هنوز به یاد دارم شبهایی را که پدر خسته و کوفته از تلاشهای روزانه به خانه میآمد، اما هیچگاه خم به ابرو نمیآورد. چشمانش همچنان پر از امید و اراده بود. او با صدایی آرام و مطمئن میگفت: “ما باید به این راه ادامه دهیم. هرچند سختیهای بسیاری پیش رو داریم، اما با همدلی و ایستادگی میتوانیم به عدالت دست یابیم”. این کلمات، مانند مشعلی در تاریکی، راهنمای ما بودند و هنوز هم در گوشهایم طنینانداز است.
پدرم همیشه به ما میآموخت که زندگی بدون عدالت و حقوق انسانی، زندگی بیروحی است. او معتقد بود که هر انسانی وظیفه دارد تا برای بهبود شرایط جامعهاش مبارزه کند. در هر قدم، او با عشق و ایمان به این وظیفه پایبند بود و هیچگاه از تلاش دست نکشید.
پدرم از جمله مبارزانی بود که از کودکی در محله حاجی آباد سنندج با طیف گستردهای از هواداران کومله آشنا شد. او در سن ١٧ سالگی، از جمله این مبارزان رفیق جانباخته جمال چراغ ویسی و بسیاری از هواداران کومله که نام بردن از آنها در این مجال نمیگنجد، میشناخت. بهطوریکه در مراسم روز جهانی کارگر سال ٦٨ در سالن تختی، به انتظامات بودن خود در مراسم میبالید.
زندگی پدرم سراسر پر از شور و شوق و عشق و اعتقاد به مبارزات کارگران بود. هر جا اعتراض کارگری شکل میگرفت، پدرم به سهم خود در پشتیبانی از این اعتراضات حاضر میشد و برگزاری روز جهانی کارگر برای او از اهمیت ویژهای برخوردار بود. او یکی از افرادی بود که در جمعآوری امضا برای کمیته پیگیری تشکلهای کارگری با فعالین کارگری خارج از شهر سنندج آشنا شد و در ادامه با همین دوستان اتحادیه آزاد کارگران را تأسیس کردند. او برای ابراز همبستگی بارها و بارها به شهرستانها از جمله تهران سفر مینمود. با کارگران کارخانه شاهو، نساجی کردستان، ریسندگی پرریس و نیرو رخش کردستان و کارگران میدان بار، بارها و بارها می نشست و مجمع برگزار میکردند.
یکی از خاطرات زیبای دوران کودکیام این بود که پدرم به روز جهانی کودک اهمیت ویژهای میداد و هر سال در این روز به مدرسه میآمد دنبالم تا باهم در مراسم روز جهانی کودک شرکت کنیم.
دلیل اینکه من در این مراسم فالوده سرو کردم این بود که پدرم در کودکی برایش سخت بود که فالوده بخرد و هر بار که با هم فالوده میخوردیم، خاطره کودکیاش را برایم تعریف میکرد که چقدر فالوده دوست داشته ولی نمیتوانسته بخرد.
در طول دورانی که من داخل ایران بودم، به کرات و بارها دستگیر میشد. پدرم با انجمن صنفی معلمان و فعالین حقوق زنان ارتباطی دوستانه داشت و همیشه با حضور در فراخوانهای آنها در احقاق حقوقشان میکوشید. به مادرم عشق میورزید و هیچگاه سند مالکیت خانه یا مغازه را به اسم خود ثبت نمیکرد و مادرم را محق به همه چیز میدانست. در دفاع از حقوق زنان با رفتار عاشقانه الگوی یک رزمنده در خانه بود، بهطوریکه صداقت او ما را به راه مبارزه کشاند و در صف مبارزاتیاش قرار گرفتیم. در میان دوستان «نه به اعدام» فعالیت عملی داشت. جزو اولین کسانی بود که بخاطر نفوذ کلامش از وی میخواستند برای فرد اعدامی رضایت بگیرد. او در عرصه فعالیتهای زیست محیطی نیز فعال بود. به ورزش علاقه داشت و در برنامه گروه کوهنوردی «چل چه مه» شرکت مستمر داشت و در میان این دوستان از محبوبیت بسزایی برخوردار بود. اشک این دوستان و حضور مسئولانه آنها در مراسم شهر سنندج در صف خانواده، این رابطه انسانی عمیق را منعکس میکند.
اکنون، این صدای آشنا و اطمینانبخش در میان ما نیست. پدر عزیزم، در سن ۵۳ سالگی، ما را ترک کرد و داغی عمیق بر دلهای ما گذاشت. هر گوشه از خانه، هر خاطره و هر لبخندی که از او به یاد داریم، اکنون با غمی بیپایان در هم آمیخته است. قلبهایی که با او تپیدند، اکنون با اندوهی بیانتها میسوزند. تا جای خالی او را برای همه سبز نگهدارند. و شعر «زنده آنهایند» احمد شاملو را در نبود او، خواندند، عکس او را در قاب ستاره با گلهای قرمز آراستند، تن او را در پرچم طبقه کارگر پیچیدند، با خواندن سرود انترناسیونال ادامهی «راه» او را نوید دادند و در سکوت یاد و خاطره او را گرامی داشتند.
در این لحظههای سخت و اندوهبار، تنها میتوانم به یاد پدرم و همه آنچه که برای ما به جا گذاشت، شعری از احمد شاملو را قرائت کنم:
دیرگاهیست
این افقِ خونین
زخمِ بزرگِ
سوگواران را
نگاه میکند.
تو را دوست دارم
ای تمامِ زمین
که دوست میداری
تمامِ افقِ خونین
و زخمهایت را.
در پایان، اگر تمام زوایا و فعالیتهای پدرم به دلیل دوری در این سالها از قلم افتاده باشد، از دوستان او معذرتخواهی میکنم زیرا که جمعآوری همین اندک برای من با توجه به شرایط روحیام بسیار دشوار بود.
از دوستان حزب و همه رفقایی که در برگزاری مراسم امروز تلاش کردند تشکر میکنم.
جایش بسیار خالی است، یادش گرامی باد. پدر عزیزم، همواره در قلبهای ما زنده خواهی ماند. بدرود ستاره سرخ طبقه کارگر!
استکهلم، ٩ ژوئن ٢٠٢٤