در هفته اخیر دو واقعه در خوزستان خصلت نما هستند که توجه به آنها نظر به سیر کشمکش سیاسی در ایران بسیار ضروری است. دو واقعه مورد اشاره یکی اجتماع کارگران شهرداری منطقه ۶ اهواز در اعتراض به عدم پرداخت حقوق معوقه و دیگری اجتماع مردم روستای غیزانیه اهواز برای آب آشامیدنی است. هر دو اجتماع نسبتا کوچک، بسیار معمولی و فاقد هر نوع تهدید امنیتی برای حکومت، با تهاجم نیروهای سرکوب و یگان ویژه، ضرب و شتم معترضین، شلیک گلوله، استفاده از تفنگ ساچمه ای و زخمی شدن تعدادی از معترضین روبرو شد.
کارگران منطقه ۶ شهرداری اهواز چند روز متوالی در اعتصاب بودند و با یادآوری مصوبه “شورای عالی کار” اهواز، معترض بودند که چرا دستمزدها و حقوق معوقه سال ۱۳۹۹ را پرداخت نمیکنید؟ کارفرما و مسئولین شهرداری اما بجای اجرای مصوبه یک نهاد دولتی خودشان، از بخش دیگری از دولت، یعنی یگان ویژه، خواستند که جواب کارگران معترض را بدهد. آنها نیز کارگران را وحشیانه مورد ضرب و شتم قرار دادند و با شلیک گلوله تعدادی از کارگران گرسنه را به بیمارستان فرستادند. در روستای غیزانیه اهواز نیز تعدادی از روستائیان که دو ماه است از آب محرومند و حتی تانکر آب هم سراغشان نمیرود، تشنه و خسته آنهم تحت فشار فوق برنامه بیماری کرونا، آب آشامیدنی خواستند اما بجای آب سرب داغ تحویلشان دادند. جالب است کسانی که عمری دکان عاشورا و “امام حسین تشنه لب” را وسیله اخاذی و تحمیق و لمپنیسم کرده اند، به روستائیان محروم از آب در گرمای خوزستان، با گلوله جواب میدهند. این وضع مردم در استانی نفتخیز است. در همین روستای غیزانیه ٣٠٠ چاه نفت وجود دارد اما هنوز مردم آب آشامیدنی ندارند!
دو واقعه فوق بلافاصله این پرسش را مطرح میکند که آیا منبعد سیاست جمهوری اسلامی در برخورد به هر اجتماع و اعتراض شلیک گلوله است؟ و اگر اینطور است این تاکتیک تعرض سخت با چه واکنشهائی روبرو میشود و چه نتایجی ببار میاورد؟
واقعیت اینست که خیزشهای آبانماه نود و هشت در تجربه و حافظه جمعی جامعه ثبت است و تداوم آبانماه یک سیر قدرتمند و اوج گیرنده تحولات جامعه است. بیماری کرونا وقفه ای بر این سیر محسوب میشود و تاثیرات متناقضی روی تحرک جامعه و رژیم اسلامی داشته است. اما آبانماه نه برای جامعه و نه برای رژیم اسلامی فراموش شده است. آنها معترفند و با وحشت تمام تکرار میکنند که “یک انقلاب در راه است”، “سقوط حکومت در راه است”، “شورشهای وسیع در راه است”، “امواج سی میلیونی گرسنگان و بیکاران و حاشیه نشینان در راه است”، به همین دلیل ترجیحشان اینست که میلیونها نفر در کرونا تلف شوند، زمینگیر و مستأصل شوند اما بپانخیزند و علیه حکومت قیام نکنند. برای همین در ایران وضعیت خیلی سریع “عادی” اعلام شد و دو راهی نان و جان را پیش پای مردم گذاشتند. امروز دارند با سرعت غیر فکر شده ای فراتر میروند. وارد کردن اسلحه به سیاست تبعات خود را دارد. اگر قرار باشد هر اعتراض و تجمع کوچکی مانند کارگران شهرداری و مردم غیزانیه اهواز را با گلوله و چماق و برخورد خشن لمپنهای سرکوبگر جواب بدهند، آنوقت قاعده بازی را تغییر داده اند، شرایط جدیدی را تحمیل کرده اند، جلوی اعتراض را نمیتوانند بگیرند لذا مردم را وادار میکنند که از خودشان دفاع کنند، به هر طریقی که برایشان مقدور است. آنوقت بنظر نمیرسد که وضعیت برای جمهوری اسلامی قابل کنترل باشد. بنظر نمیرسد جمهوری اسلامی تا این حد احمق باشد. وانگهی همین روزها و طی دو هفته اخیر کارگران شهرداری در چند استان اعتراض و اجتماع داشتند، بازنشستگان برای مقرری ها، کارگران بخشهای مختلف از هپکو تا معادن برای حقوقهای معوق و راه اندازی کارخانه و تعیین تکلیف آن، اعتراض داشتند و با رویه مشابهی روبرو نشده است. اما چرا در این دو مورد معین دستور تیراندازی داده شده است؟
وقتی دقیق میشویم، بسادگی وحشت حکومتی ها از برآمد موج دوم آبانماه در ابعادی بسیار گسترده تر و بویژه بعد از تجربه کرونا را میبینیم. پاسخ این وحشت نشان دادن درجه ای از اقتدار است که در شورش زندانها با شلیک و قتل زندانیان، اجرای سریع احکام اعدام صادر شده، و امروز شلیک به دو اعتراض و اجتماع کارگران و محرومان مشاهده میکنیم. جمهوری اسلامی پیشاپیش میخواهد با اعمال خشونت مانع گسترش اعتصاب و تظاهرات شود. نمیخواهد موج راه بیافتد و برای جلوگیری از آن دست به هر کاری میزند. دادن این تصویر به جامعه که حکومت هر اعتراضی را بشدت میزند، جزئی از پروژه تعطیل ناپذیر ارعاب است که در تناسب قوای امروز معنای ویژه ای بافته است. وحشت حکومت و ایجاد ارعاب برای جلوگیری از شکسته شدن سدها یک رکن سیاست حکومت است.
رکن دیگر سیاست رژیم نمایشِ “ناجی” محرومان شدن است. در بحث کارخانجات و شرکتهائی که واگذار شدند و کارگران آن بشدت معترضند، قوه قضائیه و رئیسی در مقام “ناجی” ورود میکند. گاهی دو بچه آخوند و کارفرمای فاسد را نیز بطور فرمال دادگاهی میکنند، گاهی دستوری برای لغو این یا آن تصمیم میدهند، گاهی ژست “مبارزه با فساد” می گیرند، گاهی طرفدار حقوق زن میشوند، خلاصه حرفشان اینست که برای احقاق حق به “باجه نجات” یعنی قوه قضائیه و “فرشته نجات” یعنی جناب رئیسی قاتل اعظم مراجعه کنید! بسیار قانونگرایانه و از معبر دستگاههای رژیم! یکجا گلوله میزنند و جای دیگر وعده میدهند. یکجا میگیرند و پرونده سازی میکنند و جای دیگر “عفو” می فرمایند. جائی با سبعیت تمام می کشند و سرکوب و تهدید میکنند و جائی دیگر ساز قانون و اعتراض قانونی و “پرهیز از خشونت” را کوک میکنند! اینها تناقض رژیم نیست، همان “دوبال” نظام است که امروز بال شکسته است و ناچار است همه نیرو و مهره هایش را برای کنترل اوضاع و امر بقا بمیدان بیاورد.
سیاست گلوله برای خواست آب و نان جواب نمیدهد، به ضد خود تبدیل میشود، منطق جدیدی را به سیاست تحمیل میکند و حکومت نمیتواند با این سیاست تعادلش را برای کوتاه مدت هم حفظ کند. سیاست من دولتم، من را برسمیت بشناس، قانون من را بپذیر و به من رای بده، نیز نخ نما تر از آنست که بتواند جدی گرفته شود. این “جنگ بازنده ها” است، این تناقض یک حکومت ورشکسته است که تمام قدرتش همان تفنگ ساچمهای و گاز اشک آور و اسپری فلفل و گلوله جنگی است. این تناقض به ما میگوید که بسیار زودتر از آنچه تصور میشود، اوضاع ایران دوباره بهم میریزد و حکومتی ها از هر جناح و متحداً مانند آبانماه نود و هشت در مقابلمان صف می کشند. ما نیز باید متحداً در مقابلشان صفبندی کنیم، ملزومات مبارزه برای سرنگونی و تغییر انقلابی را مهیا کنیم. معادله نان – گلوله، آب – گلوله، دیگر آخر خطِ رژیم اسلامی است!
سیاوش دانشور
٢٩ مه ٢٠٢٠