دنيا را بجنبانيم!
سخنرانى افتتاحيه
در کنفرانس اول کادرهاى حزب کمونيست کارگرى ايران – حکمتيست
کورش مدرسى
رفقا!
بارديگر به شما خوش آمد ميگويم. اين کنفرانس اول کادرهاى حزب کمونيست کارگرى ايران – حکمتيست است که عملا بايد نقش کنگره موسس آن را ايفا کند. کادرهائى که امروز در اينجا جمع شده اند تنها بخش کوچکى از طيف وسيع کادرهاى اين حزب در ايران و يا حتى در خارج کشور هستند.
هدف ما از اين گردهمائى اين است که روشن کنيم اين حزب کجا ميخواهد برود؟ مصافهائى که با آن روبرو است کدام اند؟ انتخاب هائى که در مقابل خود دارد چيست؟ و در اين رابطه چشم اندازى که در مقابل حزب ما قرار گرفته است را ترسيم کنيم. به اين معنى براى ما اين يک کنفرانس تاريخى است.
فکر ميکنم همه ما از ايجاد حزب کمونيست ايران – حکمتيست احساسى دوگانه داريم. از يک طرف از جدالى بيرون آمده ايم که زخم هاى زيادى را بر همه ما و بويژه بر بدنه جنبش کمونيستى کارگرى بجاى گذاشت. جدالى که در آن کمونيسم کارگرى لطمات جديى خورد. از طرف ديگر اما ما به يک نياز تاريخى جواب داديم. اين يکى از تند پيچ هائى بود که در مقابل جريان ما قرار گرفت. ما راه و امکان دخالت کمونيستى کارگرى در سياست، در زندگى جامعه ايران و آينده انسانهائى که چشم اميد به جريان ما دوخته اند را باز نگاه داشتيم. اميدى و امکانى را آفريديم.
از ما ميپرسند تفاوتتان چيست؟ چرا از حزب کمونيست کارگرى ايران جدا شديد؟ ميتوانيم در پاسخ ابعاد نظرى اين جدائى را مفصلا تشريح کنيم و در اين کنفرانس در باره آن صحبت خواهيم کرد.اما يک پاسخ ساده وجود دارد. پاسخى کاملا قبل لمس و فهم.
نقطه رجوع کمونيست کارگرى براى ما جامعه است. به تبليغات طرف مقابل نگاه کنيد متوجه منظور من ميشويد. رفقاى سابق ما هنوز که هنوز است متوجه نيستند که وقتى که اين گونه عليه ما لجن پراکنى ميکنند، تحريف و ترور شخصيت ميکنند، صف بزرگى از کمونيستهاى اين جامعه را، که آنها را تا ديروز بعنوان رهبران خود و رهبران جامعه معرفى ميکردند، يک شبه ”مرتد“ اعلام ميکنند و به آنها مهر ”راست“ و ”طرفدار حجاريان“ ميزنند تنها جمع هاى بسته فرقه اى را ميتوانند قانع کنند. عقل سليم اين تصوير کاذب را قبول نميکند. در نتيجه جامعه به همه ما و به کمونيسم کارگرى باورش را از دست ميدهد. جامعه از چپ دور ميشود و راست واقعى در جامعه تقويت ميگردد. مردم اميدشان به ما کم ميشود و يا آنرا از دست ميدهند. اينجا منفعت و دنياى کوچک فرقه اى، منفعت و دنياى بزرگ جامعه را فدا ميکند. اين درست آن نکته اى است که تفکر چپ حاشيه اى و ايدئولوژيک نفهميده است و به همين دليل هيچوقت اجتماعى هم نشد. اينها ممکن است معروف شوند، اما اجتماعى نميشوند و محل گره خوردن اميد و حرکت انسانها نميتواند بشوند.
اگر جامعه و نه منفعت اين يا آن فرقه نقطه رجوع تان باشد، متوجه ميشويد که ادامه جدالى که در حزب کمونيست کارگرى براه افتاد و ادامه روشى که امروز اين حزب در راديو و تلويزيون و رسانه هاى ديگر بکار ميگيرد و در آن رسما تحريف نظرات، تحريف تاريخ، ترور شخصيت و شيطان سازى منبا قرار دارد، کل جريان ما زيان ميبيند. چنين جدالى برنده ندارد. تنها وقتى که دنياى تان دنياى کوچک فرقه تان باشد، آنوقت از تهييج ايدئولوژيک خود نشئه ميشويد، فکر ميکنيد که قوى شده ايد! جمع ميشويد، هورا ميکشيد، دنياى تان به خودتان محدود است. اين متاسفانه دنياى رفقاى مخالف ما در حزب کمونيست کارگرى بود و هست.
کمونيسم کارگرى لطمه خورد. امروز بورژوازى، ناسيوناليست ها، سلطنت طلبان، بورژوازى دست راستى، همه مخالفين کمونيسم کارگرى تقويت شدند. همه اينها امروز بر ميگردند و به جامعه ميگويند ديديد که کمونيسم کارگرى هم درست از همان نوع چپ است که ادعا ميکرد نيست؟ چپى که نقطه رجوعش خودش و مناسک سازمانى خودش است؟ چپى که دنياى بيرون برايش جاى مهمى ندارد. فرقه هاى ايدئولوژيکى که متوجه نميشوند که مسائل مهمترى از مشغله هاى دنياهاى کوچک ذهنى آنها وجود دارد. دنياى ايدئولوژيک و نيمه مذهبى که در آن تنها يک ذهنيت شير يا خطى حاکم است و انسانها به خوب و بد و مومن و کافرتقسيم ميشوند و اين صف بهشتيان و دوزخيان را عقايد جدا ميکند و آدم با يک اشهد يا يک کفر از يک صف به صف مقابل ميرود. آدم ها يک شبه در اين سيستم نيمه مذهبى کافر ميشوند که بايد طرد شوند. مبارزه سياسى جايش را به براز انزجار کردن يا تبرى جستن از يک طرف و مدح يا بيعت با طرف ديگر ميدهد.
اگر از من بپرسند اختلاف چيست، قبل از هرچيز به اين واقعيت اشاره ميکنم. واقعيت تفاوت ميان يک سنت اجتماعى و يک سنت فرقه اى. ابعاد نظرى اين تفاوت را در اين کنفرانس مورد بحث قرار خواهيم داد. اما بعد قابل لمس آن همين است که گفتم.
تفات ما با آنچه از حزب کمونيست کارگرى باقى مانده است اين است تفاوت ميان يک سنت سياسى و فکرى است که جامعه نقطه رجوعش است و سنت ديگرى که فرقه خودش همه دنيايش را تشکيل ميدهد. در نتيجه حتى اين ما هستيم که مجبور ميشويم در جامعه منفعت آنها را در مقابل راست حفظ کنيم. خودشان عقلش را ندارند. منظورم از عقل، ذکاوت شخصى نيست. منظورم قدرت تشخيص اجتماعى است. ما به کرات گفته ايم که علاقه نداريم که على رغم همه اختلافات مان رهبرى حزب کمونيست کارگرى يا خود اين حزب را افشا کنيم يا آنرا در مقابل جامعه بى حيثيت نمائيم. اين نه روش ماست و نه کار ما.
ما جمع بحث کافه اى يا قهوخانه اى نيستيم. ما در يک جدال سياسى در جامعه درگير هستيم که زندگى و آينده بسيارى به نتيجه آن گره خورده است آنوقت فهم اين واقعيت ساده نبايد دشوار باشد که اگر بخواهيد دنيا را تغيير دهيد سرنوشت نيروى تان در اين جنگ مهم ميشود. از اين زاويه اگر نگاه کنيد، کمونيسم کارگرى در رويدادهاى اخير حزب کمونيست کارگرى لطمه خورد. بخشى از نيرو و مهمتر از آن بخشى از اعتبار سياسى و باور مردم به خود را از دست داد. موقعيت جريان ما در جامعه عقب رفت.
کنفرانس بايد با چشم باز اين واقعيت را ببيند. ما از نقطه عقب ترى از کنگره سوم يا چهارم بايد شروع کنيم. البته بايد به سرعت خودمان را برسانيم. بارها و بارها گفته ايم که کمونيسم ما هيچوقت خود را اسير تهييج ايدئولوژيک نميکند. چشم در چشم واقعيت تلخ ميدوزد و آن را تغيير ميدهد. رهبرانى که امروز در اين جلسه نشسته اند نميتوانند چشم بر واقعيات ببندند، واقعيت و جنگى که به آن مشغولند امکانش را به آنها نميدهد. وقتى که رفقاى مخالف مااعلام ميکنند که در دعواهاى داخلى حزب کمونيست کارگرى، اين حزب تقويت شد تنها دارند به يک ”غسل تعميد“ ايدئولوژيک فکر ميکنند و نه به يک نيروى واقعى حاضر در صحنه.
حزب کمونيست کارگرى جائى بود که اميد بخش زيادى از انسانها به آن گره خورده بود. کسان زيادى بعکس بخشى از رهبرى آن وقتى اخبار حزب کمونيست کارگرى را مى شنيدند گريه ميکردند. کمر اميدشان شکست. انسانهاى زيادى اميدشان را به اين بسته بودند که کسانى هستند که در دنياى واقعى براى دنياى بهتر منصور حکمت جنگ ميکنند. انسانهاى زيادى که ديدند که على رغم همه اختلافات حزب کمونيست کارگرى ۱۸ تير و ۱۶ آبان و ۸ مارس سال گذشته را توانست سازمان دهد و امسال نتوانست. مردم زيادى که ميديدند اين حزب ميتوانست و ميبايست متحد بماند اما متحد نماند.
تئورى رفقاى ما در حزب کمونيست کارگرى در مورد علت تحولات و رويدداهاى حزب کمونيست کارگرى، صرف نظر از جنبه بسيار سطحى و عاميانه آن، يک نقطه ضعف اساسى دارد. اگر امروز کورش مدرسى تصادف کند و جانش را از دست بدهد کل تئوريهاى اين رفقا از دست ميرود و بى معنى ميشود. نميتوانند توضيح دهند اين جمعيت چرا امروز در اينجا جمع شده است؟ اگر کورش مدرسى نماند، ديگر اينکه ”عکسش متکبر بود“، ”اخلاقش کمونيستى نبود“، به ”سوسياليسم باور نداشت“ و خيلى به ساخت و پاخت با بالا و توافق با حجاريان علاقه داشت اهميتى ندارد. اينها که اينجا جمع شده اند که به اقرار خود اين رهبران حزب کمونيست کارگرى ”علاقه خاصى“ به حجاريان ندارند! اگر کورش مدرسى نباشد اين رفقا مجبور ميشوند در مورد صورت مساله اختلاف، آنطور که ما مطرح ميکنيم، صحبت کنند. سيبل کردن کورش مدرسى امکان ميدهد که خودشان را به موضوع مورد اختلاف نزنند. موضوع مورد اختلاف همان طور که ما و همه دنياى سياسى بيرون دارد داد ميزند منصور حکمت است. شما شرمگينانه تئورى ها و خط منصور حکمت را کنار گذاشته ايد. اين البته نه گناه است و نه جرم. کل قضيه اين است که سرتان را بالا بگيريد و حرف آخرتان را اول بزنيد.
اين رفقا دو سال است که در مورد صورت مساله ما، يعنى اکثريت حزب، خودشان را به ناشنوائى مصلحتى زده اند. ميگويند اينها (منظورشان ما هستيم) مبناى سياسى براى اتحادشان ندارند چون از نظرات کورش مدرسى دفاع نميکنند. البته منطورشان از نظرات کورش مدرسى جعلياتى است که به من نسبت ميدهند. متوجه نيستند که مبناى اتحاد ما همان است که اين دو سال است که مرتب تکرار ميکنيم: منصور حکمت. ما حول نظرات منصور حکمت متحد هستيم و نه نظرات هيچ کس ديگر. رفقاى حزب کمونيست کارگرى متوجه نيستند که جعلياتى را به کورش مدرسى نسبت ميدهند و بعد نقدش ميکنند خاصيت ندارد. حتى اگر نقدشان مردم باور کنند هنوز رهبرى حزب کمونيست کارگرى در مورد مساله مورد اختلاف اکثريت اين حزب با خودش حرفى نزده است. اين حتى در ميان مدت هم کارساز نيست. اين رفقا به مشغله هاى خودشان مشغولند. نوشته هايشان رساله هائى در باب همين بخود مشغولى ها است و ربطى به واقعيت ندارند.
متوجه نيستند که مردم فکر ميکنند که جديتشان در آژيتاسيون عليه جمهورى اسلامى به اندازه جديتشان در آژيتاسيونشان عليه ما ست. و به اين نتيجه ميرسند که هم در مورد ما و هم در مورد جمهورى اسلامى انشا مينويسند. به هر حال اين حزب در باره خط منصور حکمت است، اين اجتماع در مورد خط منصور حکمت است و اسم ما حکمتيست است. دير يا زود اين را خواهند پذيرفت. جامعه اين را به آنها خواهد پذيراند.
اختلاف بر سر چيست؟ چرا ما از هم جدا شديم؟ دلايل در اساس ساده است.
اول اينکه کمونيسم کارگرى بدون اما و اگر بايد قدرت را بگيرد. اين جريان براى اکثريت شدن تلاش ميکند اما منتظر اکثريت شدن نميماند. هروقت بتواند قدرت را ميگيرد. استراتژى ما بحث حزب و قدرت سياسى منصور حکمت است. گرفتن قدرت بعد از کسب اکثريت تئورى نميخواهد. استراتژى هر وقت اکثريت شديم قدرت را ميگيريم نه به مارکسيسم احتياج دارد نه به لينين و نه به منصور حکمت. چنين استراتژى به يک حزب بزرگ، قوى و منضبط هم احتياجى ندارد.
دوم اينکه ما ميخواهيم يک حزب کمونيستى توده اى بسازيم. براى گرفتن قدرت، براى نگاه داشتن قدرت و براى اينکه در جامعه نيروئى باشيم که بتوانيم اصولا قدرت را بگيريم، مردم را به ميدان بياوريم و در ميدان نگاه داريم احتياج به يک حزب وسيع کمونيستى کارگرى داريم که هر کس که براى بهتر کردن زندگى، براى آزادى، براى رهائى و برابرى، در هر بعدى از آن مبارزه ميکند بتواند به اين حزب بپيوندد و اين حزب بتواند دستش را در دست ديگرانى که مبارزه ميکنند بگذارد. ما حزب کمونيسيتى را ميخواهيم که بتواند ميليونها نفر را در خود متشکل کند.
رهبرى کنونى حزب کمونيست کارگرى اين را درک نميکنند. در استراتژيشان نه به چنين حزبى احتياج دارند و نه متيوانند آن را به تصور در آورند.
ما حزبى هستيم که انسان و جامعه نقطه رجوع ماست. در نتيجه بايد در مقابل پاشيدن شيرازه زندگى مدنى ، در مقابل تحقق سناريو سياه به ايستيم و به نقشه و تاکتيک احتياج داريم. بايد راه ممانعت از پاشيدن مدنيت را در مقابل جامعه قرار دهيم، بايد زورش را داشته باشيم که نيروهاى سناريو سياه را پاک کنيم. کسى که اين را درک نميکند اصولا به چنين تاکتيکى احتياج ندارد. رهبرى کنونى حزب کمونيست کارگرى وقتى بحث ما را تحريف ميکند و انگ ”راست“ به آن ميزند، چيز تازه اى نگفته است. پا جاى پاى چپ سنتى ميگذارد. کل چپ سنتى متوجه اين معضل اجتماعى نشد و همه تقريبا با هم منصور حکمت و ما را ”راست“ اعلام نمودند.
چپ سنتى عليه بحث ”حزب و قدرت سياسى“، عليه بحث ”حزب سياسى“ و توده اى و عليه بحث ”سناريو سياه و سفيد“ منصور حکمت بسيج شد و به ما و به منصور حکمت بعنوان ”راست“، آوانتوريست، بلانکيست، طرفدار کودتا و غيره حمله کرد و تلاش کرد با راه انداختن داد و قال خود را به نشنيدن بزند و مانع بهم خوردن دنياى محدود لفاظى هاى ”انقلابى“ خود شود. رهبرى کنونى حزب کمونيست کارگرى با بحث ”حزب و انقلاب“ شان دقيقا همين کار را کردند. گويا چون انقلابى در کار است، احتياجى به بحث ”حزب و قدرت سياسى“ نيست، پس برميگرديم به زمين آشناى انقلابى چپ تاکنونى، گويا چون انقلابى در راه است جامعه در خطر پاشيدگى زندگى مدنى نيست، پس بايد بحث ”سناريو سياه و سفيد“ را کنار گذاشت موضوعيت ندارد، گويا چون جامعه در يک تلاطم انقلابى است يک ”حزب سياسى“ بزرگ و توده اى لازم نيست خود تشکل هاى توده اى نظير شورا و غيره خودشان سر بر مى آورند. تزهاى ”حزب و انقلاب“ مطرح شده توسط رهبرى کنونى حزب کمونيست کارگرى خاصيتش، کنار زدن خط منصور حکمت بود و هست. تزهائى را که در دوره خود منصور حکمت نتوانستند انجام دهند در غياب او تلاش کردند که غالب کنند. امروز نگاه کنيد چه تفاوت جديى بين حزب کمونيست کارگرى ايران و مثلا حزب کمونيست ايران، يا سوسياليست هاى جوان وجود دارد؟ عملا هيچ. حزب کمونيست کارگرى ايران کل تئورى هاى منصور حکمت بعد از شروع تحرکات سياسى در ايران، يعنى از مقطع کنگره دوم حزب کمونيست کارگرى، را کنار گذاشته است. تا وقتى در باره دمکراسى، مارکسيسم و جهان امروز و غيره بحث ميکرديم و تاوقتى که مشغول تيز کردن شمشيرهايمان بوديم، کمابيش همه باهم کار ميکرديم. اما وقتى که خود جنگ شروع شد، وقتى که لازم شد با شمشيرهاى تيزشده به ميدان برويم و جنگمان را بکنيم، درست وقتى که قرار شد شنا کنيم رفقا ما يادشان آمد که مايوهايشان را همراه نياورده اند. تئورى ”حزب و انقلاب“ تئورى اين است که اصلا احتياجى به شنا کردن نيست بايد منتظر ماند تا آب خودش خشک شود و شنا منتفى شود. قدرت خودش در دامن ما مى افتد اگر صبر کنيم تا انقلاب خودش از راه برسد.
اين کنه اختلاف است. حکمتيسم يعنى دخالت در تغيير واقعيت، يعنى منتظر فرصت نماندن و فرصت ها را ايجاد کردن و نه تفسير و مدح واقعيت. حکمتيسم يعنى نارضايتى دائم از واقعيت و تلاش دائم براى تغيير آن. حکمتيسم، لنينيسم بسيار آگاه تر و فورموله تر است. خطى است که امکان را ميبيند، آن امکان را متحقق ميکند و دنيا را تغيير ميدهد.
کسى که تمام تئوريش اين است که بايد معطل بود که اتفاقى بنام انقلاب بيفتد و خود اين اتفاق هم تازه قانون خودش را دارد و دست من و شما نيست، هرچه که هست نه مارکسيست است، نه لنينيست است و نه حکمتيست. ”فرجى“ است. منتظر است فرجى بشود، سياست انتظار را دارد. هزار جست و خيز و آکسيون هم که بکند پاسيو است چون دنيا را تغيير نميدهد. اين روش دترمينيستى است.
کسانى که امروز دور خط حکمتيست جمع شده اند پيش از هر چيز عليه پاسيفيسم حزب کمونيست کارگرى بسيج شده اند. پاسيفيسم يعنى خطى که نميتواند و خيال ندارد واقعيت را تغيير دهد. واقعيت را توضيح ميدهد. خط منصور حکمت، لنينيسم، و تزهاى فوئرباخ و خط ايدئولوژى آلمانى مقابله با همين پاسيفيسم است. هسته گفته مارکس که ”فلاسفه تاکنون دنيا را تفسير کرده اند، بحث بر سر تغيير آن است“ همين است. با اين متد است که جاى بحث ”حزب و قدرت سياسى“ ، ”سناريو سياه و سفيد“ معلوم ميشود و يا حزب سياسى توده اى جايش را پيدا ميکند. همه اينها ابزارهاى تغيير دنيا هستند. روش طرف در غياب اين متد به ناچار به انشا نويسى در باب انقلاب و کارگر و غيره تقليل پيدا ميکند که کرده است. اگر متد مارکس، لنين و حکمت را داشته باشيد تازه بحث حزب و قدرت سياسى در ايران، عراق، بريتانيا يا آمريکا و غيره معنى پيدا ميکند و کاربستش را متوجه ميشويد. اين بحث مربوط به جوامع مختنق يا شرايط انقلابى نيست. بحث دخالت در سياست براى تغيير جهان است و رکن اساسى اين دخالت قدرت است. و حزب ما حزب تغيير واقعيت است، حزب دخالت است، حزب منتظر نماندن است و حزبى است که انسان و جامعه نقطه رجوعش است.
اما عليرغم همه اين اختلافات حزب کمونيست کارگرى ايران ميتوانست يک پارچه بماند. عليرغم اين اختلافات دوازده سال متحد ماند. طى دو سال گذشته ما منصور حکمت را از دست داديم اما تمام تلاشمان را کرديم که حزب را حول همان سياست کمونيستى دخالت گر متحد نگاه داريم. اين حزب ميتوانست و ميبايست متحد و يک پارچه بماند. به اين موضوع در بحث ”از حزب کمونيست کارگرى تا حزب کمونيست کارگرى – حکمتيست“ برميگرديم و نشان ميدهيم که اين اختلاف از روز اول ايجاد حزب کمونيست کارگرى ايران وجود داشته و در همان حال اين حزب کار ميکرد. در دوسال گذشته اين اختلافات حاد تر از امروز وجود داشته است. تمام تحريفاتى که به من نسبت ميدهند مربوط به دو سال قبل است. در دو سال گذشته ما کماکان توانستيم در کنار هم بمانيم و حزب فعال بود و نقطه اميد بسيارى شد. اين اختلافات ناگهانى و يک روزه ايجاد نشدند، کسى به عقايدش پشت نکرد، عقايدش را تغيير نداده است و ”کافر“ نشد است. اين کشمکش را ده سال پيش هم ميتوانيد ببينيد، جزو ديناميسم درونى حرکت ماست. همه ما داريم حرف هميشگى مان را ميزنيم. بحث ما اين است که اين حزب توانست کنار هم بماند چون جامعه و سياست نقطه رجوعش بود و نه ايدئولوژى و فرقه گرائى. اين حزب ميتوانست کماکان کنار هم بماند اگر همان نقطه رجوع را حفظ ميکرد. اگر کل حزب ميدانست که بايد اجتماعى بماند، بايد با همه نيرو به جنگ دنياى بيرون برود.
اگر تصوير ما اين باشد که اين حزب بايد مثلا يک حزب ده مليونى بشود، آنوقت لابد متوجه ميشويم که وحدت چنين حزبى بر اساس ايدئولوژى ممکن نيست. بايد يک حزب سياسى باشيم، بايد حزبى باشيم که در آن جا براى هزاران تئوريسين و صد ها هزار رهبر سياسى وجود دارد. تئوريسين ها و رهبرانى که هيچ يک قائد يا رهبر عقيدتى ديگرى نيست. چنين حزبى با مکانيسم هاى کنونى چپ قابل بوجود آوردن نيست. حزب مليونى و توده اى تنها در چارچوب يک جنبش قابل تحقق است. اصول سازمانى ما نمونه اى از تعريف وسيع و جنبشى را بدست داده است: ”اشتراک در اهداف عمومى برنامه“. همين! اصول سازمانى ما حتى پذيرش برنامه را شرط عضويت در حزب اعلام نکرده و ما در دروره تدوين اصول سازمانى بر سر اين مساله کلى بحث و جدل داشتيم. با چنين اصول سازمانى و با چنين رويکرد سياسى است که ميتوان يک حزب ده مليونى ايجاد کند.
واقعيت اين است که اين خط تا کنگره چهارم بر حزب کمونيست کارگرى تسلط داشت و در نتيجه على رغم اختلافات حزب را فعال نگاه داشت. بعد از کنگره چهارم ، رهبرى جديد ناتوان از تحليل سياسى و ناتوان از ايجاد يک اتحاد سياسى در حزب، حزب کمونيست کارگرى را به سمت انفعال سوق داد. بحث من اکتيويسم يا پاسيفيسم در پراتيک يک فرد يا يک جمع نيست. بحث پراتيک کل حزب است. واقعيت اين است که بعد از کنگره چهارم يک خط جايش را به خط ديگرى داد. بازى همان بازى بود، بازيکنان همان بازيکنان اما قواعد بازى تغيير کرد.
ما تلاش کرديم حزب متحد بماند. هر درى را زديم و هر سنگى را برگردانديم تا امکانى را براى متحد نگاه داشتن حزب از دست ندهيم. پلنوم ١٦ که بحث تعيين ليدر مطرح شد، عليرغم اينکه نقطه رجوع رفقا در مخالفت با اين بحث عميقا اخلاقى و فرقه اى بود، گفتيم منتظر ميمانيم تا رفقا قانع شوند. پلنوم ١٧ همين کار را کرديم، تغيير نظر رفقا را به عنوان نقطه قدرت شان اعلام کرديم. بعدا ليدرى حزب و رياست دفتر سياسى را به آنها واگذار کرديم تا فضا آرام شود و بتوانيم بحث سياسيمان را بکنيم. بارها و بارها گفتيم که بار اين حزب ”شيشه“ است و شکستنى است. حفظ اين حزب در جامعه معنى دارد و بايد براى آن تلاش کرد. حزب متعلق به من يا کس ديگرى نيست حزبى است که جامعه و اميدها و آرزوها به آن گره خورده است بايد با مسئوليت با آن رفتار کرد. با اينکه رفقا قول داده بودند که کنگره چهار را محل رفع و رجوع يا حل هيچ اختلافى نميکنند و درست عکس آن عمل کردند، بازهم نامه مشترک را با آنها نوشتيم. وقتى دوباره زير نامه مشترک زدند بازهم گفتيم در پلنوم حاظر شويد و با اينکه در کميته مرکزى اقليت هستيد چيزى که شما با آن موافق نباشيد را تصويب نميکنيم. بيائيد راهى براى اين معضل پيدا کنيم. مشکل حزب کمونيست کارگرى راه حل تشکيلاتى ندارد بايد راه سياسى براى آن يافت. ما قصد تصفيه ايدئولوژيک تا حذف تشکيلاتى کسى را نداريم. اگر هم به لحاظ راى اين کار عملى باشد از نظر اجتماعى قابل قبول نيست. جامعه همه ما را صاحب حزب ميداند. در نتيجه ما دنبال کنار گذاشتن رفقاى مخالف نبوديم. اين تاکتيک و سازش نيست و از نا مناسب بودن تناسب قوا ناشى نميشود، بينش ما، خط و تئورى ما اين است. بيائيد راه سياسى و متمدنانه با هم بودن را پيدا کنيم. در مقابل رفقا شيوه هائى را بکار بردند که هيچ مجالى براى کار مشترک را باقى نگذاشتند. گفتند سلسله مراتب تشکيلاتى را قبول ندارند، ”پلنوم را دور ميزنند“، از همه موازين تشکيلاتى عدول ميکنند، يک جمع من در آوردى را به عنوان کنگره اعلام کردند. انگار نه انگار کنگره مطابق اصول سازمانى مجمع نمايندگان تشکيلاتها است. جمع کسانى است که امکان سفر در آن تاريخ به محل جلسه را دارند که کنگره نيست. در واقع حزب را منحل اعلام کردند.
اين روش برخورد و رفتار با حزب روش لنين، مارکس يا منصور حکمت نيست. هيچگاه چنين روشى را بکار نبسته اند. آخرين جائى که اين روش ها را در آن بکار بردند انقلاب فرهنگى در چين است. در جامعه مدرن، در سنت کمونيستى، حزب تنها ابزار دخالت سياسى ما در دنياى بيرون است. اگر حزب نداشته باشيم هيچ چيز نداريم. اگر قرار باشد شما ”پلنوم را درو“ بزنيد، ما هم شما را دور ميزنيم، همه همديگر را دور ميزنند و بلبشوئى ميشود که گويا قرار است در آن يک فرقه پيروز شود.
به اين مجمع اختيارى که نام کنگره بر آن گذاشته اند نميبايست رفت. اولا اين کنگره قانونى نيست. مجمع نمايندگان تشکيلاتها نيست حزب را نمايندگى نميکند. ثانيا قرار است به اين جلسه برويم و کارى را انجام دهيم که امروز اينها در سايت ها و در راديو و تلويزيون ميکنند؟ سخيف ترين اتهامات را به هم بزنيم؟ زننده ترين دروغ ها و کثيفترين اتهامات را به يک نسل از کمونيست هائى همين امروز بخش بزرگى از جامعه چشم به آنان دوخته است بزنيم؟ . قرار است همديگر را ترور شخصيت کنيم؟ در مقابل جامعه آبروى هم را ببريم؟ ما گفتيم از چنين مراسمى کمونيسم کارگرى پيروز بيرون نمى آيد حتى اگر ما اکثريت آرا را بدست آوريم. اين مراسم تبديل حزب کمونيست کارگرى به فرقه ديوانگان سياسى است که بجاى جنگ با دشمن دارند همديگر را لت و پار ميکنند. ما بخاطر خودمان، بخاطر کمونيسم کارگرى، براى اينکه امکان دخالت در سرنوشت جامعه را حفظ کنيم، نبايد در اين مراسم شرکت کنيم. رفقاى ما حق دارند خود هر مسيرى را که مايل هستند انتخاب کنند، ما موظف هستيم که حداکثر نيروى ممکن را از اين گرادب بيرون بکشيم و امکان دخالت در سياست و امکان ايفاى نقشى تعيين کننده در تحولات آينده ايران را براى کمونيسم کارگرى محفوظ نگاه داريم. بى حيثيت کردن نسلى از کمونيست ها در مقابل جامعه کار ما نيست. در اين دعوا شرکت نميکنيم.
گفتيم يا بايد شما را از سمت هايتان برکنار کنيم و يا حزب ديگرى درست کنيم. راه اول با توجه به اينکه اين رفقا ساده ترين اصول و پرنسيب هاى تشکيلاتى و قانونى را به رسميت نميشناسند و باتوجه به درجه بى مسئوليتى و ماجراجوئى که از تاکنوان از خود نشان داده اند بايد انتظار ميداشتيم که دو حزب کمونيست کارگرى با يک اسم و يک دنيا دعوا و کشمکش از همان جنسى که اشاره شد، نصيب مان شود. در اين ميان اسطوره منصور حکمت و همراه آن شانس دخالت ما در تحولات سياسى آينده ايران دفن ميشد. سرنوشت کورش مدرسى، حميد تقوائى يا رحمان حسين زاده در ميان نيست. مساله سرنوشت منصور حکمت و همراه آن اميد انسانهاى زيادى براى ايجاد يک دنياى بهتر است که نابود ميشود. مردم راديو و تلويزيون ما را خاموش ميکنند، از ما دست ميشويند. ما راهمان را جدا کرديم.
رفقا
ما در اين جنگ حدود نيمى از لشگرمان را تلفات داديم. اما بيش از نيمى از آن را نجات داديم. بخشى که براى جنگ آماده است. ما نيرويمان کم شد اما در شرايطى هستيم که ميتوانيم تازه نفس تر، روشن تر، متحد تر و با شکستن همه قيد بندهائى که بزرگ شدن و رزمندگى اين حزب را محدود و مشروط ميکرد به سرعت اين عقب نشينى را جبران کنيم. ما عقب نشستيم تا شانس پيشروى را نگاه داريم.
منصور حکمت در کنگره سوم گفت دريچه فرصتى براى پيروزى کمونيسم کارگرى باز است. جدالهاى درونى حزب کمونيست کارگرى ايران اين دريچه را ميبست. و ما با جدا کردن راهمان و با ايجاد حزب کمونيست کارگرى ايران – حکمتيست پايمان را لاى در درحال بسته شدن گذاشتم و آن را باز نگاه داشتيم. همين.
امروز وظيفه اى که بر عهده اين کنفرانس است فقط اين نيست که گذشته را جمعبندى کند، بايد افق ها را باز کند، بايد تغييرات سد شده در حزب کمونيست کارگرى ايران را در حزب جديد متحقق کند، بايد نيروى عظيمى را با انرژى زياد به حرکت در آوريم. براى رساندن مجدد خودمان به موقعيت کنگره سوم محتاج يک کار هرکولى هستيم. ما امروز به ده برابر انرژى و ابتکار قبليمان احتياج داريم. همه امکانات را گذاشتيم، اسم را جا گذاشتيم، خط و سنت را برداشتيم و اکثريتى را باخودمان همراه کرديم. اين قاعدتا سرمايه اى است که با بايد بتواند خود را سريعا برساند.
ما بايد در مدت کوتاهى امکان دخالت مان در آينده قدرت در جامعه ايران در سازمان دادن انقلاب اجتماعى طبقه کارگر و در تحقق يک دنياى بهتر را تجديد کنيم. درى که لايش را باز نگاه داشته ايم را بايد دوباره کاملا باز کنيم. اين هدف فورى ما بايد باشد. اين حرکتى است که اين کنفرانس بايد پايه ريزى کند. کنفرانس بايد به آينده نگاه کند، اسير دنياى گذشته نشود و از اين گذشته عبور کند. اين کنفرانس بايد کنفرانسى رو به آينده باشد. بايد راههاى بازگرداندن اميد مردم به اين حزب جديد و راههاى ساختن آينده را هم مورد بحث قرار دهد. اين مصاف مهم مقابل ماست.
آيا ميتوانيم پيروز شويم؟ جواب من مثبت است. همه ملزومات را داريم. آيا پيروز ميشويم؟ اين ديگر تماما بستگى به انرژى، ابتکار و خلاقيت حکمتيستى ما دارد. بستگى به اين دارد که به اندازه کافى نيرو جذب ميکنيم، پاسخ سوالات مقابل حرکت و حزبمان را درست بدهيم، بسيج کنيم، خط درست داشته باشيم و غيره. اراده ما پيروزى ما را تعيين ميکند. بايد اين اراده را داشت. نفس وجود امکان پيروزى هيجان انگيز ترين بخش يک جدال است. ما ميتوانيم دنيا را بجنبانيم و بايد اين کار را بکنيم.