مقالات

کار، انسان و ماشین احمد بابائی

اولین باری بود که اسرار دنیای سرمایه داری، پروسه تولید اعم از ابزار و ماشین آلات و نیروی کار کارگر را کنار هم میدیدم. ابتدای آغاز کارم در ایران خودرو در بخش اسکلت سازی بود. قطعات آهن به کمک نیروی بازوان کارگران در دستگاههای مخصوص قرار داده میشد تا در یک خط منظم دست به دست بچرخد و در انتهای خط بصورت اسکلت نهایی خودرو بیرون داده شود.

مشاهده انسانهایی در کنار دستگاهها و ماشینهایی که تکه تکه قطعات را در کنار هم میگذاشتند و هر بار قسمتی تکمیل میشد، معلوم نبود کدامیک بر دیگری تسلط دارند؛ ماشین یا انسان؟ هردو بهم فرمان میدادند. تنها تفاوت مشخص اینبود که کارگر برای رفع خستگی لحظاتی از دستور ماشین سرپیچی میکرد تا با حداقل جابجایی بتواند جان تازه ای برای ادامه حرکت ماشین داشته باشد. هر بار که ریل حرکت می‌کرد تعقیبش میکردم، گویی در حال مطالعه داستانی بطور واقعی بودم که مجذوب خواندن آن بودم تا بفهمم برای قهرمانان داستان چه اتفاقی افتاده است.

در هر قسمت با دستگاه ها و کارگران جدیدی آشنا میشدم. در حالی که سرم را به عنوان سلام کردن تکان میدادم مجذوب حرکات دستها و بازوان انها بودم که قطعات جدید را برای ماشین آماده میکردند تا کم کم شکل کاملتری پیدا کند. ماشین خیلی بیرحم بود، امان نمی‌داد کارگر نفسی تازه کند، داشتم به آخرین مرحله خط تولید یعنی جایی که اسکلت کامل خودرو آماده میشد میرسیدم. هنوز این پایان کار نبود، از این ببعد به جایی دیگر با دستگاه ها و ماشین آلات دیگر و همراه آن با کارکران دیگری منتقل میشد. جایی که آخرین مرحله تکمیل خودرو به پایان برسد و روانه انبار و سپس بازار گردد.

برای اولین بار شاهد نزدیک تبدیل آهن و مصالح به کالائی بودم که همیشه و هرجا آنرا دیده بودیم و چه بسا غرق زیبائی اش و عاشق آن بودیم، یک اتوموبیل. اما حالا آنقدر از نزدیک و همراه این روند بودم که نفس نفس های خسته کارگران و همکارانم را می شنیدم که خود را با ماشین منطبق می کنند و برده و تابع حرکت وسیله ای می شوند که خود ساخته اند. شاهد بودم که این کارگران چگونه ثروت جامعه را در مراکز کار تحت شرایط نسبتا یکسانی تولید میکنند. ارزش یک خودرو چند ده برابر برابر مبلغی بود که به کارگر پرداخت می کردند و ارزش کل تولید با حقوق کارگران و سرمایه پیش ریخته فاصله نجومی داشت. آن راز تولید ارزش اضافه که مارکس آنرا روشن جلوی چشم ما گذاشت در پروسه تولید عیان تر و خشن تر است.

از کشفم آنچنان ذوق وشوق داشتم که یادم رفته بود کجا هستم. ناگهان چشمهایم به هیولائی خورد که نعره کنان بالا و پایین میامد، هیولای آهنینی که نامش دستگاه پرس بود و هر بار که بالا میرفت آماده میشد تا ورقهای آهنین را به شکل دلخواه درآورد. خیلی وحشتناک بود! معلوم نبود که تاکنون کمر چند کارگر را له کرده یا دستان چند کارگر را قطع کرده است! نمی دانستم این جانور آهنین که بوی خون میداد را چه بنامم! اما فهمیدم که منظور مارکس چه بوده که گفت سرمایه داری با خون و جنایات به دنیا آمده است و فقط با استثمار و ریختن خون و جنایت میتواند این نظم را سرپا نگهدارد.

٨ آوریل ٢٠٢١