مقالات

پیرامون جدال واقعی در جنبش کارگری جاوید حکیمی

منصور حکمت: “هر فعال جنبش کمونيسم کارگرى مدافعان سنديکا را تشويق ميکند که اگر چيزى را ميشود “گرفت” حتما بگيرند. قبلا هم گفته‌ام، ما هيچ دو خشتى که کارگران روى هم گذاشته باشند را برنمیچنيم. ما آلترناتيو خود را تبليغ ميکنيم و ميکوشيم کارساز بودن و عملى بودن آن را نشان بدهيم، کارى که انتظار داريم سنديکائى‌ها هم بکنند”.

متاسفانه منصور حکمت نیست تا ببیند سندیکالیست ها درست خلاف انتظار او عمل کردند. حالا روبن مارکاریان زیر تیتر “طیف حکمتیست ها و شرکاء، ترازنامه چهار دهه نفی تشکل های اتحادیه ای و پایدار کارگری” یک ساعت تمام سخنسرایی می کند تا نه فقط مواضع حکمتیست ها که کل تاریخ جنبش کارگری را وارونه توضیح دهد. همان کسی که قصد دارد پرولتاریا را پس از انقلاب کارگری به مسلخ مجلس موسسان ببرد تا از بورژوازی رای اعتماد بگیرد اینجا حکمتیست ها را متهم به ضدیت با تشکلات کارگری می کند. چهل سال است ما می گوییم تحت شرایط اختناق و سرکوب، اتحادیه و سندیکا به مثابه تشکلات علنی و توده ای پا نمی گیرند و با این همه نه فقط امیدواریم بلکه با تمام توان کارگران را اگر به سمت ایجاد چنین تشکلاتی بروند یاری می کنیم.‌ چهل سال است می گوییم آلترناتیو مطلوب ما برپایی جنبش مجمع عمومی از طریق برگزاری مجامع عمومی منظم است و با این همه ما هیچ دوخشتی را که کارگران روی هم بگذارند، برنمی چینیم. چهل سال است ما در برابر تعرض حکومت نسبت به هر اقدام کارگران و فعالین کارگری از ایجاد صندوق های کارگری و تعاونی مصرف و مسکن گرفته تا همین تشکلات تک نفره و کمیته های ناهماهنگ، ایستاده ایم و خواهیم ایستاد. به راستی که تحریف موضعی چنین صریح و شفاف تنها از عهده روبن مارکاریان این سندیکالیست ناب و تا مغز استخوان آلوده به لیبرالیسم برمی آید. اگر این راست باشد که دو قطبی سندیکا و شورا کاملا کاذب و دروغین است آنگاه سوال اصلی این خواهد بود که دو قطبی واقعی عبارت از چیست. اهمیت بحث سراسر تناقض و تحریف روبن مارکاریان اینجا نمایان می شود.

کل مساله در نگاه نخست بسیار طبیعی و ساده می نماید. چه چیزی طبیعی تر از اینکه مثلا علی نجاتی ادعا کند سندیکای هفت تپه به مثابه یک تشکل پایدار، همچنان پابرجاست. استدلال بنیانگذار بازنشسته چنین است: سندیکا هست چون من هستم. لیکن هنگامی که حول این توهم، جماعتی در داخل و خارج متفق القول و متحد می شوند آنگاه مساله دیگر نیاز به تبیین و توضیح زیربنایی دارد. هر گاه تحریف آشکار واقعیت، نه توسط یک فرد بلکه ابعادی اجتماعی به خود بگیرد و به جدال نظری میان مخالف و موافق منتهی گردد بدون تردید پای منفعت اجتماعی در میان است. هیچ اختلاف عقیده ای بی سبب نیست. این آموزه مارکسیزم است.

به اعتقاد ما جدال واقعی در لحظه حاضر نه بر سر دو قطبی کاذب شورا و سندیکا، بلکه میان چپ غیر کارگری با کمونیزم کارگری است. از این‌ منظر است که تحریف اشکار نظرات منصور حکمت، مواضع حکمتیست ها و کل تاریخ جنبش کارگری توسط روبن مارکاریان جایگاه واقعی خودش را در این جدال پیدا می کند. مارکاریان بطور مستقیم حرفی را می زند که دوستان سندیکالیستش در لفافه میگویند.

این واقعیتی است که طبقه کارگر تحت هر شرایطی ناگزیر از مبارزه است و از قضا یگانه طبقه ای است که توانایی ابراز وجود اجتماعی موثر در استبدادی ترین شرایط سیاسی را دارد. برخلاف ادعای چپ خرده بورژوا، طبقه کارگر هرگز مرعوب نمی شود و دست از مبارزه نمی کشد چون نمی تواند. نه شاه با گورستان آریامهری و نه خمینی با نظام ولایت فقیه هیچیک نتوانستند مانع از اعتراض کارگر شوند. همچنین پرولتاریا به حکم موقعیت عینی در تولید سرمایه داری نه به صورت آحاد و اتم های جدا از یکدیگر بلکه همواره واجد درجه ای از سازماندهی و تشکل است. در شرایط اختناق و سرکوب شدید، مجمع عمومی، مناسب ترین، ایمن ترین و کاراترین شکل سازماندهی است. این موثرترین و عالی ترین شکل سازماندهی، ابداع منصور حکمت نبود اما وی آن را به ساده ترین و بهترین شکل فرموله کرده است. حقیقت این است کمونیزم اگر بخواهد کارگری شود و کارگر اگر بخواهد پرچم کمونیزم را برافرازد نقطه تلاقی، منصور حکمت است.

برخلاف نظرات طرح شده در هفت تپه جدال کاذب سندیکا و شورا وجود خارجی ندارند، اولا سندیکائی وجود ندارد که بشود با آن اختلاف یا جدال داشت، ثانیا کارگران راه خودشان را میروند و به نیروی متحدشان با ظرف مجمع عمومی و خرد جمعی متکی شده اند. کارگر سنت مبارزاتی دارد و هر زمان نیاز دارد به سنت های خود دست میبرد. چپ خرده بورژوا می بیند حرکت کارگر با سنت سندیکالیستی وی پیش نمیرود، یادش افتاده به حکمت و کمونیسم کارگری حمله کند، دو قطبی کاذب شورا و سندیکا جلوه ای است از این جدال. کمونیسم کارگری همواره از برپایی جنبش مجامع عمومی سخن گفته است و کارگر بنا به شم طبقاتی و سنت مبارزاتی خویش دارد این مجمع عمومی را گسترش می دهد. اگر این جنبش به بخش های کلیدی تولید از جمله نفت و گاز و پتروشیمی سرایت کند که فی الحال نخستین نشانه های آن مشاهده می شود، اگر مبارزات شکوهمند هفت تپه الگویی گردد برای کارگران صنایع و معادن، آنگاه نه فقط حکومت پوشالی اسلامی، که پایه های کل سیستم سرمایه و استثمار به لرزه درخواهد آمد. متاسفانه لایه هایی از چپ غیر کارگری به جای همراه شدن با این جنبش و کمک به سراسری شدن آن، دارند نقش ترمز را ایفا می کنند. چپ خرده بورژوا که در زمان آریامهر، کارگران را مرعوب شده و لاجرم فاقد تشکل و قابلیت سازماندهی می دانست اکنون با تز مجمع عمومی تشکل نیست و طبقه فاقد سندیکا سازمان ندارد همان خط مشی کهنه و غیر مارکسیستی را دنبال می کند. این چپ از تشکل کارگری درک متناسب با خاستگاه طبقاتی خودش را دارد و هر آنچه مغایر با آن را انکار می کند. کارگران اگر می خواهند مبارزات شان به ثمر نشیند و دستاوردهایشان تثبیت گردد راهی ندارند جز خلاص شدن از بقایای اندیشه ها و آموزه های این چپ خرده بورژوا.

وقتی هیئت نمایندگان برگزیده مجمع عمومی هفت تپه در سال هشتاد و هفت، تشکل خود را سندیکا معرفی کردند، این در واقع چیزی نبود جز نشانه سنگینی شعائر و سنن تمام درگذشتگان که چون کوهی بر مغزشان سنگینی می کرد. وقتی حسن سعیدی به اتکای وکالت محضری، خود را نماینده شرکت واحد می داند و صدیق ترین فعالین هفت تپه را که مورد وثوق تمام کارگران هستند به عنوان نماینده به رسمیت نمی شناسد، این گواه رسوخ فرهنگ غیر پرولتری در میان طبقه است.‌ جدال واقعی در لحظه حاضر اینجاست؛ میان جان سختی سنن چپ خرده بورژوایی مقابل آموزه های نوین کمونیزم کارگری. گل همینجاست. اینجا برقص.

٢١ اکتبر ٢٠٢١