مقالات

وظایف جنبش دانشجویی در دوره «خفقان شکننده» سمیرا دولت شاهی

روز دانشجوی سال ١٤٠٢ در شرایط متفاوتی برگزار می‌شود. از سویی خفقان و برخورد شدید با جنبش دانشجویی به‌عنوان بخش آگاه و پیشروی جامعه پس از خیزش انقلابی شهریورماه و پاییز سال گذشته به اوج خود رسیده و از سوی دیگر، در این شرایط پلیسی که اغلب فعالان دانشجویی مهر برخوردهای انضباطی و قضایی بر پیشانی دارند، کار برای این جنبش چه بسا سخت‌تر و دشوارتر از سایر جنبش‌های زنان، کارگری و.. است.

تا پیش از این گمان می‌شد که جمهوری اسلامی به‌عنوان رژیمی که برای وجهه و آبروی خود خطوط قرمزی در برخورد با دانشگاه قائل است و به صورت نمایشی و آکواریومی برخوردی که در خیابان با معترضان می‌کند، به شکل ملایم‌تری با دانشجویان -که در پیش چشمان رسانه‌ها و افکار عمومی داخلی و خارجی بیشتر مورد توجه هستند- برخورد می‌کند. اما از سال گذشته با اقداماتی از جمله حمله مستقیم نیروهای لباس شخصی و یگان‌های پلیس و حتی شلیک گلوله و گاز اشک‌آور داخل محیط دانشگاه، این پرده‌های نازک که از سر تعارف توسط رژیم میان حریم دانشگاه و خیابان گذاشته بود، دریده شد و لایه‌های سرکوب عریان گریبان دانشجو و حتی به‌طور گسترده اساتید منتقد را در برگرفت.

این درحالی است که علاوه بر شبیه شدن سطح برخورد با دانشجو در خیابان و زندان با شهروندان معترض عادی، همزمان فضای دانشگاه محیطی است که به دلیل احاطه شدیدتر امنیتی دستگاه‌های پلیسی و همچنین نیروهای حراست و انواع و اقسام سیستم‌های کنترلی و دوربین‌ها و رصدهای مختلف مجازی و حضوری، بیشتر در معرض برخوردهای متعدد قرار دارند.

در یک مقایسه نسبی، شرایط پس از خیزش انقلابی در دانشگاه فضایی مانند سال‌های پس از ١٣٨٨ ایجاد کرده که حتی تشکل‌های نمایشی و قانونیِ ظاهراً مخالف‌خوان (مثل انجمن‌های اسلامی وابسته به جریان اصلاح‌طلب حکومت) نیز در بسیاری از موارد توقیف و فعالیت‌شان تا جای ممکن محدود شده است. این درحالی است که انتخابات مجلس جمهوری اسلامی نزدیک است و برخلاف تصور برخی فعالان سیاسی، رژیم بدون نیاز به هرگونه خیمه‌شب‌بازی پیشا انتخاباتی برای گرم کردن تنور انتخابات، به صورت عریان فضا را بسته و پیشاپیش خود را بی‌نیاز و مستغنی از مشارکت انتخاباتی جلوه داده است. لذا نیازی نیز به بازکردن نمایشی فضا نخواهد داشت.

در چنین شرایطی جنبش دانشجویی با دشمن دیگری نیز بیرون از حاکمیت مواجه هستند که در جنبش دانشجویی چنان دست پایین را دارد که نیروهایش از تعداد بسیجیان و مزدوران درون کلاس و محیط دانشگاهی نیز کمتر است. اپوزیسیون راست سلطنت طلب با حمله دائمی خود به روشنفکران، دانشجویان و دانشگاهیان، پیشاپیش موضع خود را در قبال دانش، مطالعه، علوم انسانی و فهم و شعور مشخص کرده است. جنبش راست ملی عظمت طلب در جامعه هنوز با تمام وقاحت لمپن-شکنجه‌گرانی مانند شعبان جعفری و پرویز ثابتی را قهرمان خویش معرفی می‌کند. هر کنشی در فضای دانشگاه پیشاپیش ولو بدون اعلام موضع در قبال این جماعت، یک تو دهنی به راست عظمت طلب ناسیونالیست بحساب می‌آید.

در ابتدا شاید برای دانشجویی که تازه در این فضای نوین قرار دارد، شرایط ناامیدکننده باشد، اما درس تجربه قیام ١٣٥٧ به‌عنوان برگ قابل توجهی در تاریخ گویای این است که اتفاقا وقتی یک رژیم تمامی روزنه‌های تغییر رفتار خود را بسته و تمام خیمه‌شب‌بازی‌های انتخاباتی و مشارکت جویانه و سوپاپ‌های اطمینان خود را از دست می‌دهد، تازه در معرض سقوط قرار دارد.

محمدرضا پهلوی نیز در شرایطی سقوط کرد که خود را در اوج قدرت منطقه‌ای می‌دید و به ظفار عمان نیروی زمینی و به جنوب ویتنام نیروی هوایی برای کمک به آمریکا علیه نیروهای چپ گسیل می‌داشت. شاه در شرایطی سقوط کرد که وفور درآمدهای نفتی پس از جنگ اعراب و اسرائیل او را به واردات گسترده تسلیحات و اجناس مختلف ترغیب کرد و در شرایط تورمی چنان از خود مطمئن بود که دستور انحلال سازمان برنامه و بودجه را داد. او چنان از آینده خود مطمئن بود که خود را بی‌نیاز از مشارکت نمادین و صوری در انتخابات ارزیابی کرده و در عین حال دستور انحلال دو حزب “ایران نوین” و “مردم” در اسفند 1353 را داده و حکومت یک حزبی را با معرفی «حزب رستاخیز» اعلام کرد.

در سال‌های ١٣٥٥ چنان از نابود شدن اپوزیسیون خود مطمئن شد که بدون واهمه از توصیه‌های حقوق بشری کارتر، در میان بخشی از مخالفان بریده و وامانده مراسم «سپاس شاهنشاه» راه انداخت. شاه دقیقا در اوج مستی ناشی از قدرت زیرپای خود را خالی کرد و چنان از خودش مطمئن بود که مهره‌های مهمی مثل هویدا را از دور خود به راحتی دور کرد. اما تصور نمی‌کرد که روزی چنان دچار بحران شود که باید مهره دیگری مثل بختیار را از زندان آزاد کرده و نخست‌ وزیر خود کند!

جمهوری اسلامی نیز به‌عنوان یک رژیم درس گرفته از گذشته در شرایط کنونی خود را در یک موقعیت کاملا تثبیت شده می‌بیند. که هم اپوزیسیون خودش از چپ و راست داخلی و خارجی را مهار کرده و هم خطرات خارجی را از تحریم و جنگ و دیگر درگیری‌های منطقه‌ای را از سر گذرانده است. در چنین شرایطی پس از سال ١٣٩٨ به این برآورد رسیده که دیگر نیازی به مشارکت سازی و جلب نیروهای میانه‌رو و اصلاح‌طلبش نیز ندارد و می‌تواند در راستای اهداف خود تخته‌ گاز براند. این میزان اعتماد به‌نفس امنیتی دقیقاً گویای پوسیدگی از درون است و جنبش دانشجویی در شرایط کنونی موقعیتی دارد که باید براساس شناخت چنین موقعیت دوگانه رژیم، رفتار خود را سامان دهد. این شناختی است که می‌تواند میان اظهارات چهره‌های سیستم در صداوسیمای رژیم مثل عباراتی چون «مملکت مال حزب اللهی هاست…هرکس نمی‌خواهد می‌تواند برود» و اظهارات شاه در سال‌های آخر که گفته بود «هرکس نمی‌خواهد عضو حزب رستاخیز شود یا نظام شاهنشاهی را قبول ندارد پاسپورت خود را بگیرد و برود» ارتباط برقرار کند؛ شناختی که پرده از پوسیدگی و شکنندگی سیستم برمی‌دارد و امید را دوباره به جامعه برای کنش و تعرض به سیستم بازمی‌گرداند.

در واقع ما با سیستمی مواجه هستیم که از یکسو از درون به دلیل انواع و اقسام بحران‌های عمیق اقتصادی و نارسایی‌های فرهنگی و ایدئولوژیک خود پوسیده و از سوی دیگر به دلیل همین شکست‌های درونی، ناگزیر تمامی قوه و تمام خود را روی بازوهای سیاسی-امنیتی-پلیسی-نظامی خود متمرکز کرده است. تمثیلی که در این زمینه می‌توان از وضعیت رژیم داشت این است که این سیستم مانند یک میوه کروی شکل است که محتویات آن از شدت پوسیدگی و گندیدگی به حالت نیمه جامد و بسیار نرم و شکننده درآمده اما پوسته آن مانند پوست گردو محکم است.

انواع بحران‌های ناشی از تورم (یا به تعبیر علمی، خلع مالکیت اموال و پس‌اندازهای جامعه مزدبگیر و حقوق بگیر از طریق کاهش ارزش پول ملی)، بحران اشتغال نامتوازن، بحران ورشکستگی صندوق‌های بازنشستگی و اقدامات احمقانه و درعین حال ضد کارگری و بی‌فایده مثل افزایش سن بازنشستگی، برنامه ریزی برای شوک‌های قیمتی پیاپی به قیمت‌های کلیدی مثل نان و بنزین و… در کنار انواع و اقسام بحران‌های فرهنگی و ایدئولوژیک سیستم مذهبی با نسل جوان جامعه، این سیستم را از درون به موقعیت غیرقابل بازگشت رسانده است. جامعه‌ای که به تحریم مساجد، حجاب سوزان و درگیری دائمی سیستم برای حفظ حجاب به زور اسلحه و جریمه‌های میلیونی رسیده، قطعا روی دنده خلاص فرهنگی قرار دارد.

در چنین شرایطی رسالت اصلی جنبش دانشجویی هدف گرفتن همین هسته و گوشته پوسیده سیستم است. مسائلی مثل سرکوب روزمره سیاسی، انتخابات‌ها، نزاع‌های نظامی و امنیتی در سطح جهان و منطقه قطعاً مهم هستند. همچنین دشمنان موجود در اپوزیسیون راست ضد مردمی و وابسته نیز مسئله‌ای غیرقابل چشم‌پوشی نیست. اما باید در کنار تمامی این موضوعات سیاسی و امنیتی و نظامی روزمره (از موضوع جنگ غزه تا تهدید نظامی کردستان عراق و فضای خفقان سیاسی در خیابان و دانشگاه) آنچه که مستقیماً مربوط به سوخت و ساز زیست روزمره مردم است، دقیقاً همان نقاط ضعف اصلی و پوسیدگی‌های سیستم است.

تحمیل حجاب اسلامی، تحمیل فقر و فلاکت و تضعیف توان چانه زنی طبقه کارگر به صورت روزمره، سرکوب مزدی و فساد لجام گسیخته در عین تحمیل سبک زندگی ارتجاعی با سیاست‌های فرهنگی مربوط به خانواده، گویای این تلاش است که سیستم به شکل روزمره تلاش دارد با ابزارهای سیاسی، امنیتی و نظامی بحران‌های اقتصادی، شکاف طبقاتی و ارتجاع فرهنگی حاکم را به زور سرنیزه حفظ کند و دیگر ابزارها و بازوهای اقتصادی و فرهنگی و تبلیغاتی و نرم آن کار نمی‌کند. در چنین شرایطی که رژیم صرفاً محتاج به استفاده از قدرت سخت است، کوچکترین پارگی روی پوسته سیاسی-امنیتی آن می‌تواند این سیستم را دچار شکنندگی کند. این ترک خوردگی و پارگی توسط نیروی پیشگام انقلابی قابل رقم خوردن است و شرط آن نیز وجود کادرهاست.

هرچند پیشروترین نیروی هر انقلابی در عصر کنونی باید طبقه کارگر باشد، اما در سطح کادرسازی، دانشگاه نیز یکی از بهترین بسترها برای کادرسازی محسوب می‌شود؛ دانشگاهی که پیشاپیش قرار است مقصد بخش قابل توجهی از خروجی‌هایش بازار کار باشد و نیروهای آن به «کارگران متخصص» و «کارگران فکری» و حتی گاه «کارگران ماهر یدی» بدل شوند و قرار نیست همه آن‌ها سرمایه‌دار و افراد میانه‌ حال طبقه متوسط با کسب و کارهای خویش‌فرما باشند. بخش قابل اعتنایی از نیروهای چنین محیطی در بستر آکادمیک، دانشجویانی هستند که منافع مشترکی با مبارزه روزمره طبقه کارگر ایران برای رفاه و معیشت حداقلی دارند و گاه خود فرزند کارگران، بازنشستگان، معلمان و پرستاران و زحمتکشان این جامعه هستند.

تا پیش از این برخی تصور می‌کردند که چون جمهوری اسلامی به‌عنوان یک سیستم پیش‌برنده سیاست‌های سرمایه‌سالارانه در حوزه بهداشت و آموزش، نظام آموزش عالی و دانشگاه‌ها را پولی کرده است، لذا آرایش طبقاتی دانشگاه کاملاً به نفع طبقه سرمایه‌دار تغییر کرده و دیگر امیدی به شکل گیری نیروی هوادار منافع طبقه کارگر در دانشگاه نیست. ضمن اینکه دیگر چنین دانشگاهی با چنین بافتی از ورودی که باید از کلاس‌های کنکور چند میلیونی و مدارس غیرانتفاعی گران‌قیمت به کرسی آکادمی رسیده باشند، اساساً دیگر سیاسی نخواهد بود. اما حضور پر رنگ دانشگاه در خیزش انقلابی پس از قتل مهسا امینی این ایده را باطل کرد. به‌ویژه اینکه کمترین شعارها به نفع اپوزیسیون بورژوایی و همچنین کمترین میزان همراهی با بخش راست و سلطنت طلب نیز در دانشگاه مشاهده شد.

رسالت کادرسازی در چنین شرایطی باتوجه به شرایط خفقان موجود قطعاً باید به صورت مخفی صورت بگیرد، اما این رسالت که ناشی از شرایط خاص پوسته سخت امنیتی و نظامی-سیاسی موجود رژیم است، نباید نافی مبارزه روزمره صنفی، اجتماعی و فرهنگی روزمره دانشگاه علیه تحمیل فقر، آموزش پولی، حجاب اسلامی و سایر تحمیل‌های فرهنگی و فشارهای اقتصادی باشد. پرچم مبارزه برای آزادی و برابری باید در دست چپ‌ها در دانشگاه باقی بماند. مبارزه در سطح اجتماعی حول همان هسته و گوشته‌ی پوسیده و سِتَروَن سیستم در قالب مبارزات روزمره صنفی، اعتراض به سرکوب کارگران و همچنین اعتراض علیه تحمیل پوشش در عین یک کنش روتین در سطح عمومی دانشگاه، خود در عین حال سیاسی‌ترین کنش موجود است و از بستر چنین مبارزه‌ای، نیروهای جدی سیاسی یکدیگر را پیدا خواهند کرد.

تاکید روی همین شکل اجتماعی و جنبشی در مبارزات روزمره دانشگاه است که دانشجوی آزادیخواه و برابری‌طلب را از دانشجویی که مسئله او حمله نظامی به ایران و به اصطلاح (رهایی) توسط شاهزادگان و آقازادگان رنگارنگ است و همچنین از دانشجویانی که تنها افق خود را فعالیت روی گسل‌ها و شکاف‌های قومیتی و قبیله‌ای است، تمایز می‌بخشد. همچنین اولویتی که که این مبارزه بر امر داخلی و درونی جنبش دارد، وجه تمایز این بخش از جنبش دانشجویی با خرده‌نیروهای موسوم به «محورمقاومتی» است که تمامی تمرکز خود را روی نزاع‌های جهانی و ژئوپولیتیک قرار دادند. آنان نماینده آن بخش سرخورده از «پیوند» با طبقه کارگر هستند که چون خود را عاجز از ربط ارگانیک و سازمان‌یافته با کارگران می‌دانند، همواره به دلیل احساس خطر از «سرقت انقلاب» و «هایجک شدن مبارزه کارگران» درمقابل استبداد و استثمار علیه کارگران «لال» می‌شوند.

ما خطاب به این بخش از معدود نیروهای دانشگاه نیز از مدت‌ها پیش این مسئله را گفتیم که «لال» ماندن شما در قبال ستم هر روزه به طبقه کارگر ایران و تمرکز صرف بر مبارزه با امپریالیسم و معرفی آن به‌عنوان «تنها تضاد اساسی» اتفاقاً راه را برای تحقق «سناریوی سیاه» و جنگ امپریالیستی هموار می‌کند؛ زیرا تنها راه حذف خطر جنگ روی سر ایران، سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی با محوریت طبقه کارگر است و اگر تصور می‌شود هژمونی و برتری چپ جامعه وجود ندارد، راه حل آن ایجاد این هژمونی است؛ این بسیار روشن و آشکار است که راه حل رفع تشنگی، اقدام برای «خوردن آب» است و به جز این، دیگر راهکارها مصداق «تلقین» عدم تشنگی و «گفتاردرمانی» برای فرد افلیج است!

مرگ بر جمهوری اسلامی!
زنده باد آزادی، زنده باد برابری!
فرزند کارگرانیم، کنارشان می‌مانیم!
زنده باد سوسیالیسم!

١٢ آذر ١٤٠٢