میزگرد کمونیست در باره تحولات جهان، منطقه و ایران
سیاوش دانشور، ناصر مرادی، عبداله دارابی
کمونیست: دنیای امروز دستخوش تحولات مهمی است. فروپاشی رژیم اسد در سوریه در متن تحولات خاورمیانه و نقش تعدادی از کشورهای همسایه و جهانی آخرین آن بود. با قدرتگیری مجدد ترامپ و مسائلی که در هفته اخیر از جانب وی و تیمش مطرح شده از جمله؛ الحاق کانادا به آمریکا، تهدید اشغال جزیره گرین لند و کانال پاناما یا بحث خلیج مکزیک، بحث ختم فوری جنگ در اوکراین و غزه، اظهاراتش در مورد جمهوری اسلامی، به بحثهای مختلفی دامن زده است. خصوصیت مشترک این تحولات چیست؟ جهان به کدام سو میرود و آینده این وضعیت را چگونه می بینید؟
سیاوش دانشور: چهارچوبهای معرفه و مستقر نظام جهانی بعد از جنگ دوم در حال فروپاشی است. پس از جنگ جهانی دوم، دو بلوک اصلی جهانی شرق و غرب، یعنی ایالات متحده و شوروی، تقسیمبندی جهانی را به وجود آوردند. این تقسیمبندی پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق در دهه نود، بهم ریخت. اما طولی نکشید که غرب “پیروز” خود دچار تنش و بحران هویتی شد و بحرانهائی که از قبل بازارهای تازه فتح شده برای مدتی به تعویق افتاده بود، خیلی سریع رُخ نشان داد. مهمترین آن بحران اقتصادی جهانی سالهای ٢٠٠٧-٢٠٠٨ بود که ژورنالیسم غربی آنرا “سقوط دیوار برلین بازار آزاد” نامید. در این سالها روسیه کمر راست کرد، ناسیونالیسم روسی برای بازپسگیری مناطق نفوذ سابق و مواجهه با دست درازی ائتلاف دولتهای غربی و ناتو وارد اقدامات متعددی شد. جنگ پنج روزه با گرجستان که در پاسخ به اقدام دولت گرجستان در اوستیای جنوبی کلید خورد، نهایتا به اشغال نظامی و الحاق مناطق اوستیای جنوبی و آبخازیا در اوت ٢٠٠٨ منجر شد. اشغال کریمه در ٢٠١٤ مورد دیگر بود. حمله به اوکراین در ٢٠٢٢ و اشغال بخشی از آن تا دخالت در کشورهای بحران زده در خاورمیانه و تقابل مستمر با چهارچوبهای جهانی اقتصادی و سیاسی و نظامی حاکم را میتوان برشمرد. چین نیز با جنگ اقتصادی و رشد شتابان با پروژه های بزرگ و استراتژیک در موقعیت جدیدی قرار گرفته است و طی یکی دو دهه آتی اولین قدرت اقتصادی جهان خواهد بود. آمریکا هنوز یک قدرت اقتصادی بزرگ است اما تلاش داشت افول اقتصادیش را با میلیتاریسم و جنگ و قلدری نظامی تثبیت کند. آنچه که توسط تیم بوش پدر “نظم نوین جهانی” خوانده شد، به بی نظمی جهانی و تضعیف بیشتر آمریکا و در جاهائی شکست منجر شد. اوباما و جناح موسوم به گلوبالیستها قرار بود دوباره موقعیت آمریکا را در صحنه جهانی همراه با بقیه دولتهای بزرگ بعنوان “شریک” ابقأ کنند. اما آنها نیز بجائی نرسیدند. بموازات این روندها جهان دستخوش تغییرات مهمی شد. رقبا مشغول ایجاد ائتلافها و نهادهای دنیای بی لنگر روی آوار شکست “نظم نوین جهانی” شدند، انقلابات تکنولوژیک و عصر شرکتهای بین المللی و چند ملیتی که دولتها و سیاستهای “ملی” را بدنبال خود می کشید، تغییراتی که در نظام پولی و مالی و سازمان کار و چهارچوبهای سابق باخود به همراه آورد، مرزهای کشوری و هر چهارچوب ملی را مورد تردید و شکنندگی قرار داد. غرب “پیروز” دچار تنش و سکته های متعدد و عدم انسجام بیش از پیش شد. بجای وعده عصر “صلح و رفاه”، پارلمان و دمکراسی قابله فاشیسم و راستگرائی جهانی و اعمال سیاستهای ریاضت اقتصادی شد و این علامت مهمی برای تشخیص بحرانهای لاینحل و تعمیق یافته و ضرورت گسترش جنگ و میلیتاریسم در اقصی نقاط جهان شد. اروپای متحد هر روز شکاف برمیدارد و قانون و دمکراسی توسط متولیانش رسماً به ریشخند گرفته میشود. پیروزمندان و شکست خوردگان هردو در عقبه تاریخ خویش اند و در شیپور جنگ می دمند.
حال دونالد ترامپ بمثابه نماینده نیاز ایندوره سرمایه داری با پرچم (Make America great again) تلاش دارد در این کشمکش جهانی موقعیت آمریکا را بهبود بخشد و رهبری جهانی آمریکا را به رقبا تحمیل کند. “مَگا” همان “نظم نوین جهانی” سابق جورج بوش و رامسفیلد و چنی و شرکا است که اینبار تحت شرایط جدیدی مطرح و اولویتهای جدیدی را دنبال میکند. ترامپ و صفی از فاشیستهای متفرقه در اروپا که یکی بعد از دیگری از طرق مکانیزم دمکراسی و پارلمان بقدرت میرسند، جناح هاردلاینر بورژوازی در دوره بحران هستند. سیاستهای کمابیش یکسان و کلاسیکی دارند و میلیتاریسم و توسعه طلبی امپریالیستی برخلاف تبلیغات ناسیونالیستی و انزواگرایانه پروتکشنیستی یک خصوصیت مهم آنهاست. تفاوت این جناح با دمکراتهای گلوبالیست در ماهیت و جوهر نیست در روشها و برخی سیاستهاست. ادعاهای اخیر ترامپ در مورد جزیره گرینلند و کانال پاناما و خلیج مکزیک و یا کانادا تماماً جدید نیستند. ترامپ سال ٢٠١٩ نیز بر خرید جزیره گرینلند بعنوان یک منطقه مهم دارای منابع حیاتی در قطب شمال تاکید کرده بود. حتی بحث خرید آن از دانمارک بارها طرح شده است و آمریکا از دوره جنگ سرد در آنجا پایگاه نظامی دارد که امروز در مواجهه با روسیه و چین این امر مهمتر ارزیابی میشود.
اما ماهیت این بحث امروز را باید در چهارچوب بازسازی نظم جهانی، رقابت و تنش میان قدرتهای بزرگ امپریالیستی، دسترسی به منابع استراتژیک و مناطق ژئواستراتژیک دید. گرینلند یک منطقه بِکر با منابع بسیار مهم در قطب شمال است. بجز ذخایر زیاد نفت و گاز یک منبع مهم فلزات کمیاب و استراتژیک در تکنولوژی امروز است. نیکل، کوبالت، طلا، مس، آهن، کریولیت و اورتوسیت از آن جمله اند. نیکل برای ساخت باتریها و آلیاژهای مقاوم کاربرد دارد و بخشهائی از گرینلند دارای منابع زیادی نیکل است. کوبالت در تولید باتری های لیتیوم- یون کاربرد دارد که تقریبا کل تکنولوژی امروز به آن وابسته است. مس هم از جمله در صنایع الکترونیک یک نیاز اساسی است. به اینها باید منابع معدنی کمیاب که در اِسمارت فون ها و تولیدات کامپیوتری نسل جدید کاربرد دارد را اضافه کرد. اینها تنها بخشی از امکانات گرینلند است. این جزیره یک منبع مهم آب شیرین است که ذوب شدن یخ ها آنرا فراهم کرده است. به منابع فوق، غذای دریائی و تولید انرژی تجدیدپذیر آبی و بادی را اضافه کنید.
اما تنها اهمیت این جزیره منابع نفتی و معدنی نیست. مسئله ذوب شدن یخها در قطب شمال و گرینلند، به مسیرهای جدید دریائی و حمل و نقل و کشتیرانی امکان میدهد و همین توجه جدی قدرتهای جهانی را به این منطقه جلب کرده است. نزدیکی گرینلند به قطب شمال و موقعیت جغرافیائی و استراتژیک اقتصادی آن، هرگونه حضور قدرتمند در این منطقه را برای آمریکا و چین و روسیه اساسی میکند. چین فی الحال مشغول گسترش نفود خود و ایجاد زیرساخت ها برای استخراج منابع در مناطق قطب شمال و دسترسی به راههای دریائی و تجاری است. روسیه حضور قدیمی و قوی تری دارد و دارای تکنولوژی برتر است. برای آمریکا حضور در این منطقه و ایجاد یک بالانس قدرت از جهات نظامی و اقتصادی و سیاسی مهم و یک رکن مقابله با گسترش حضور رقبا است. اگرچه تنشها و رقابتهای جاری و آتی میتوانند به درگیریهای محدود یا بحرانهای نظامی در مناطق دارای منابع طبیعی یا استراتژیک منجر شوند اما احتمال جنگ برسر این مناطق در شرایط کنونی غیر محتمل و پائین است.
در مورد وضعیت آینده شاید مقایسه آلاسگا با گرینلند قابل تأمل باشد. فروختن آلاسکا توسط روسیه به آمریکا در سال ۱۸۶۷ اگرچه در دوره متفاوتی روی داد، اما شباهت های زیادی دارد. آلاسگا هم دارای منابع فراوان استراتژیک و معدنی است. روسیه در آن زمان به دلایل اقتصادی و نظامی تصمیم به فروش آلاسکا گرفت و آمریکا هم برای تقویت موقعیت خود در آمریکای شمالی و دسترسی به منابع طبیعی آن معامله را صورت داد. امروز اما روسیه فهمیده که گنج بزرگی را از دست داده است. گرینلند فعلاً تحت حاکمیت دانمارک متحد آمریکا و عضو ناتو است و بحث اصلی مسئله استقلال آنست، در مورد آلاسگا این سوال وجود نداشت و زمانه هم فرق میکرد. ادعای ترامپ و تبدیل آن به واقعیت پیامدهای زیادی برای صف متحدان در بلوک غرب در پی خواهد داشت.
در مورد پیشنهاد ترامپ مبنی بر الحاق کانادا به عنوان “استان ۵۳” ایالات متحده، بیشتر به شوخی میماند. تاثیرات این سخنان در دیپلماسی بین المللی و روابط کشورها بحران زا است و ائتلافهای کنونی را با تنشهای عجیب روبرو میکند. زیر سوال یردن “استقلال” کشورها در معادلات دنیای کنونی، دادن چراغ سبز به هر دولتی است که دست به اشغال و توسعه طلبی بزند. در قاموس سیاست بین المللی این سخنان ترامپ دخالت در امور کشورها معنی میدهد و قبل از کانادا باید با دولت انگلستان یعنی نزدیکترین متحدش روبرو شود. کانادا هرچند بعنوان کشوری “مستقل” در نظام سلطنتی بریتانیا با ملکه بهعنوان رئیس دولت است و در خیلی جنبه های تشریفاتی و غیر تشریفاتی از جمله در امور قضائی و برخی مراسم رسمی، نمادهای سلطنتی بریتانیا را حفظ کرده است. پیشنهاد ترامپ کانادا را “استان ٥٣” آمریکا نمیکند بلکه روابط آمریکا و بریتانیا را دچار بحران میکند. این سخنان شیپور از سر گشاد زدن است و اعلام پایان هر نوع استقلال فرمال کشورها و اعلام مشروعیت مداخله هر قدرتی علیه دیگری است.
در مورد خلیج مکزیک و کانال پاناما هم همین نکات کلیدی مطرح اند و ازجمله مناطقی هستند که در آنها مباحث حاکمیت کشورهای مکزیک و پاناما، مسائل ژئوپلیتیک و استراتژیهای اقتصادی جهانی با اعمال فشارهای فوق برنامه یا دخالت نظامی میتوانند محل تنش و بحران باشند. خلیج مکزیک هم یک منطقه استراتژیک برای تولید نفت و گاز است و به اینها مسائل امنیتی و نظامی را باید افزود. اهمیت این مناطق در درجه اول موقعیت جغرافیایی و نقش حیاتی آنها در تجارت جهانی است. بخشهای زیادی از ساحل خلیج مکزیک غنی از منابع نفتی و گازی است. به همین دلیل، این منطقه برای ایالات متحده و سایر کشورها، از جمله شرکتهای بینالمللی، اهمیت ویژهای دارد. تحولات سیاسی در این کشورها همواره روی کنترل براین مناطق تعیین کننده متمرکز بوده است. اهمیت خلیج مکزیک برای کشورهای آمریکای شمالی و مرکزی، بهویژه برای ایالات متحده و مکزیک، به دلیل منابع طبیعی، مسیرهای تجاری و اهمیت استراتژیک در زمینه انرژی است. بندرهای خلیج مکزیک بویژه در ایالات متحده به عنوان دروازههای اصلی تجارت و صادرات نفت و گاز در جهان شناخته میشوند.
کانال پاناما جائی است که دو اقیانوس آرام و اطلس را مرتبط میکند و به این اعتبار یکی از مهم ترین پروژههای استراتژیک جهان و از مهم ترین کریدورهای تجارت جهانی بین شرق و غرب است. کانال پاناما برای تجارت بین المللی دریائی نظر به کاهش زمان مقرون بصرفه و برای کشورهای مختلف از اهمیت بالایی برخوردار است. همینطور این کانال اهمیت نظامی دارد. در دوران جنگها همین مسیر ارتباطی برای نقل و انتقال نیرو و تجهیرات و ناوها در زمان کمتر حیاتی بوده است. به همین دلائل “استقلال” پاناما و حق حاکمیت این کشور بر این کانال، موجب نشده که کمافی السابق این منطقه تحت نظارت شدید قدرتهای بزرگ قرار نداشته باشد. آمریکا، روسیه و چین و کشورهای اروپائی همه در تلاشند از طریق سرمایه گذاری و ایجاد زیرساختها کنترل و نفوذ خود را براین کانال گسترش دهند.
در مورد تحولات در سوریه و انتقال قدرت در آن بیانیه حزب مورخ ١٢ دسامبر به اهم نکات پرداخته است. اینجا میتوان اضافه کرد که وضعیت در سوریه ناپایدار است. همین چند روز پیش در دمشق مردم معترض را در مسجد به گلوله بستند و تعداد نامعلومی زیر دست و پا جان دادند. دولتها در تلاش برای تحمیل شرایط خود برای دفاع از حاکمیت تروریستهای تحریرالشام هستند. خطری که روز به روز بیشتر خود را نشان میدهد، عروج مجدد داعش از دل این جریان در سوریه و از دل طالبان در افغانستان است. جریان سلفی و اخوانی از نیروهائی است که آمریکا و اسرائیل و دول منطقه با آن در معادلات سیاسی بازی میکنند. خطری که در ایران هم نباید از چشم دور بماند.
انعقاد قرارداد “صلح” اخیر بین اسرائیل و حماس تحت فشار افکار عمومی جهانی و همینطور با اصرار تیم ترامپ برای آزادی گروگانهای زنده مانده و دفع فشار از روی سر نتانیاهو است تا راهی برای جلوگیری از تداوم کشتار مردم فلسطین و یا ارائه راه حلی برای مسئله و زخم کهنه فلسطین. این اقدام بیشتر برای قدرتنمائی ترامپ قبل از آغاز کارش در کاخ سفید و مقدمه پروژه “نظم نوین خاورمیانه” است. دفع پایگاه های اسلام سیاسی پرو جمهوری اسلامی در عراق و یمن و اعمال فشار به جمهوری اسلامی برای تسلیم اجزای دیگر این پروژه است. ختم جنگ در اوکراین هم با تسلیم برخی مناطق به روسیه و معامله ای با پوتین قدم دیگری برای تمرکز آمریکا روی مسائل استراتژیک تر کشمکش و رقابت با چین است. صحنه های امروز دنیا گوشه هائی از بازسازی نظم جهانی فرتوت بعد از جنگ دوم است و آمریکا تلاش دارد در این نبرد جایگاه و موقعیت خود را بازسازی کند. جنگ در اوکراین و خاورمیانه و شرق آسیا جلوه هائی از تداوم رقابت جهانی قطبهای سرمایه بعد از پایان جنگ سرد است که مفتوح مانده اند و دنیای جدید بربریت بورژوائی قرار است در متن این رقابتها و جنگها حدادی و بازسازی شود. این ویژگی عام این تحولات از منظر طبقات حاکم و بربریت کاپیتالیستی است. اما این نتیجه محتوم جهان نیست، دنیا بسیار ترامپ و نتانیاهو و بدتر از آنها بخود دیده است، دنیا میتواند با عروج طبقه کارگر و مردمی که قربانی جنگ و جدال ارتجاع بورژوائی اند در جهت آرزوها و امیال آزادیخواهانه بشری تغییر کند. دنیای امروز بیش از هر زمان به کمونیسم نیاز دارد.
کمونیست: جمهوری اسلامی تقریبا تمام متحدین خود که بنام “محور مقاومت” شناخته میشد را از دست داده است. ترامپ چند روز دیگر به کاخ سفید خواهد رفت و اعمال سختگیری و محدودیتهایی نسبت به جمهوری اسلامی ممکن است. جمهوری اسلامی به هیچ لحاظ در وضعیت خوبی نیست، در داخل با اعتراض، نارضایتی و نفرت عمیق مردم روبروست. نظر شما در رابطه با این وضعیت و تاثیر این تحولات بر جمهوری اسلامی چیست؟ چشم انداز آینده چیست؟
ناصر مرادی: دقیقاً در این شرایط رژیم اسلامی ایران بیشتر از همه قافیه را باخته است. اعتبار جمهوری اسلامی در جهان اسلامشان و در میان محور مقاومت و نیروهای نیابتیشان فروریخته است. اینها فکر میکردند بعد از حمله تروریستی ۷ اکتبر حماس ماجرا به سرعت به نفع نیروهای نیابتی و تروریسم اسلامی فیصله پیدا میکند. اما روند رویدادها و حمله وحشیانه و بمباران وسیع و کشتار گسترده دولت اسرائیل به رهبری جنایتکاری مثل نتانیاهو و پشتیبانی سیاسی، اقتصادی و نظامی آمریکا و متحدین اروپایی این روند آنطور که آنها فکر میکردند پیش نرفت. جنگ با حماس و حزبالله، همزمان رژیم اسلامی ایران، حزبالله و حماس، رژیم بشار اسد و نیروهای جمهوری اسلامی مستقر در سوریه نه تنها شکست را قبول کردند، بلکه قدرت بسیج دوباره را در خاورمیانه از دست دادند.
این اوضاع با راهیافتن دوباره ترامپ به کاخ سفید و زمامداری او بر دولت آمریکا، رابطه جمهوری اسلامی و آمریکا به رهبری ترامپ وارد دوره پر فراز و نشیبی میشود. به این خاطر که رابطه ایران و آمریکا صرفاً یک رابطه دیپلماتیک یا یک مسئله در حیطه سیاست خارجی نیست. موقعیت رژیم ایران در قبال مسئله فلسطین، رابطه عملی و سیاسی رژیم ایران با احزاب و گروههای تروریست اسلامی در خاورمیانه، مسئله دستیابی به سلاح هستهای و ساخت موشکهای دوربرد، همگی از اهم مسائلی هستند که مسئله رابطه ایران و آمریکا به آن گره خورده اند.
ترامپ و دولت جدید آمریکا در همکاری و تلاش با متحدین اروپایی سعی در رام کردن رژیم اسلامی دارند. دست کشیدن از حمایت از بقایای نیروهای نیابتی، رضایت به عدول از برنامه هستهای و محدودکردن برنامه گسترش موشکهای دوربرد و تسلیمشدن در مقابل بخش بزرگی از این خواستهها هدف دولتهای آمریکا و غرب است. در غیر این صورت اعمال تحریمهای بیشتر و در نهایت اعمال مکانیزم ماشه و برگرداندن تحریمهای فلجکننده سازمان ملل قبل از توافق برجام در انتظار است. قبول این شرایط از طرف رژیم اسلامی، خواسته یا ناخواسته ناقوس مرگ رژیم را به صدا در میآورد.
چرا چون بخش مهمی از خود رژیم، عادیسازی روابط با آمریکا را بهعنوان مرگ و نابودی خود نگاه میکنند. به این دلیل ساده که ضدآمریکایی گری در تبلیغات و پروپاگاند ۴۵ ساله بخش مهمی از هویت سیاسی رژیم چه در داخل ایران و چه در منطقه بوده است. اظهارات و سخنرانیهای اخیر خامنهای دال بر ادامه همین روند است. البته موضع رژیم ایران در طول زمان و کشمکش و رویاروئیها دچار تغییر شده است. نظرات خامنهای و بیت رهبری، بنا به تناسب جناحها و بحرانهای فزاینده اقتصادی و فلج سیاسی گاها تعدیل شده است. خامنهای و نظام اسلامی وقتی دیدهاند و میبینند مردم ایران، در کمین به زیر کشیدن رژیم نشسته و چشم به نابودیاش دوختهاند و سرنگونی به خواست و مبارزه روزانه مردم تبدیل شده، سیاست “نرمش قهرمانانه” و محاسبات سیاسی برای ادامه بقا و چانهزنی را برگزیدهاند.
اما جدال اصلی در جامعه ایران فراتر از رابطه ایران و آمریکا است. جدال اصلی در جامعه ایران مبارزه مردم آزادیخواه با استبداد و ارتجاع و اسلام در همه اشکال آن است. در ایران صف کارگران، صف بازنشستگان، صف فرهنگیان، صف پرستاران و صف نسل جوان و زنان آزاده، صف آزادیخواهی و برابریطلبی در مقابل ارتجاع را میبینیم که با استبداد و اختناق و سرکوب روزانه درگیر مبارزه هستند و تلاش برای سرنگونی رژیم را به اولویت سیاست تبدیل کردهاند.
این بار به حکم شرایط عینی بحران اقتصادی، تورم شدید و گسترده، گرانی سرسامآور کالاهای مورد نیاز روزانه مردم، بحران حاملهای انرژی شامل قطعی برق و گاز و زمزمه بالابردن قیمت بنزین و غیره به اضافه استبداد و اختناق و توحش علنی به منظور ارعاب، جایی برای تمکین مردم به رژیم و حکومت و تسلیمشدن نگذاشته است، برعکس خشم مردم کارگر و زحمتکش و نسل جوان را چند ده برابر کرده است. مردم ایران دیگر نه تنها از جو وحشت و ارعاب نمیترسند؛ بلکه برای درهم کوبیدن و سرنگونی رژیم اسلامی و دستگاه سرکوب این رژیم به میدان میآیند. جمهوری اسلامی از دل این بحرانها جان سالم به در نمیبرد.
کمونیست: با فروپاشی حکومت بشار اسد و در قدرت قرار گرفتن هیئت تحریر شام، موجب تغییراتی در سوریه خواهد شد. کردستان سوریه و احزاب مسلح اپوزیسیون در اداره این مناطق با شرایط و موقعیت سخت تری روبرو هستند. ترکیه یکی از کشورهایی است که در اعمال فشار بر نیروهای سوریه دمکراتیک و تغییر و تحولات در این منطقه نقش بازی میکند. تاثیر این پارامترها در سرنوشت مناطق کردنشین را چگونه میبینید؟
عبداله دارابی: پاسخ به این سئوال را، باید قبل از هر چیز در بطن اوضاع و احوال امروز جهان و منطقه جستجو کرد بعد به سراغ خود سوریه رفت و ناهنجاری سیاسی و اجتماعی درون آنرا از نظر گذراند. با تکیه بر آن، به چگونگی و بازیابی حق و حقوق اولیه جامعه سوریه، آینده ناروشن کارگران و مردم تهیدست و اقلیتهای قومی که با زور و اجحاف ده ها ساله دولتهای حاکم بر آنها تحمیل شده است، پرداخت و آنرا مورد بررسی قرار داد. اگر به صورت اجمالی بحران عمیق اقتصادی توأم با یک آشفتگی و درهم ریختگی سیاسی نظام سرمایه داری امروز جهان را از نظر بگذرانیم آنگاه براحتی خواهیم دید که تأثیرات مخرب ناشی از آن، زندگی اکثریت مردم جهان از جمله کارگران و زحمتکشان را با چنان فقر و فلاکتی روبرو ساخته که نظیر آن تا کنون در این ابعاد بزرگ هیچ جا یافت نشده است. حاکمان نظم موجود سرمایه داری تا این لحظه، برای برون رفت از این وضعیت ناهنجار، هیچ راه کار سازنده ای غیر جنگ و کشتار و خونریزی، ویرانگری و آوارگی میلیونی و فقر و نداری سر سام آور از خود نشان نداده اند. اما در بطن همین بلبشو و همین بی نظمی جهانی، براحتی می بینید که، عده قلیلی از سرمایه داران امکان یافته اند تا سهل و آسان ثروت عظیم و نجومی که حد و حدود اش قابل تصور نیست را، برای خود کسب و فراهم کنند و بلامانع روی آن لم دهند. به یمن شرایط موجود، در حال حاضر ترکش های جنگی در نقاطی از جهان از جمله جنگ ویرانگر روسیه و اکراین، جنگ گسترده و تباه کننده در خاورمیانه بویژه کشتار جمعی مردم بیدفاع غزه، و از هم گسیختگی و فروپاشیدگی شیرازه جامعه سوریه و… جاری است. هر کدام نمونه هایی بارز و ماحصل غیرقابل انکار این شرایط هستند که اتفاق افتاده و هنوز هم پایان و ختم کامل آن برای هیچ کسی و هیچ دولتی قطعی و مسلم نیست.
جا دارد مجددا تأکید شود که در بستر همچون اوضاع و احوال است که حاکمان جهانی و منطقه ای سرمایه میتوانند شیرازه جامعه سوریه را براحتی درهم بپاشند و به آسانی یک تروریست آدمکش شناخته شده و معرفه که خود آمریکا برای کشتن اش حکم جایزه ده میلیونی صادر کرده بود را بدون هیچ دردسر و هیچ رجوعی به مردم سوریه، بدون دغدغه و نگرانی رو گرده مردم سوریه سوار کنند، و آنرا جایگزین یک رژیم کهنه کار جانی و فاسد و آدمکش قرار دهند و برایش مشروعیت بخرند.
با توجه به نکات فوق الذکر، سوریه امروز و احزاب و جریانات موجود در آن با گذشته فرق کرده است. حاکمیت جدید در سوریه هنوز معلق و تثبیت نشده است، چون از جنس مردم نیست و از بالای سر مردم آنها به جامعه رنجدیده سوریه تحمیل کرده اند. بهمین خاطر، در برون و درون سوریه، هنوز زورآزمایی های معینی میان احزاب و دولتهای همسایه بمنظور تحکیم موقعیت خودشان در سوریه، در حال جولان است که مشخص ترین و مدعی ترین آنها دولت ترکیه است که خیلی وقته با چشم طمع به کشور سوریه نگاه میکند و باز نیز به صورت علنی از راه زمین و هوا علیه مردم کورد سوریه میجنگد و تاکنون به بهانه قدرت محلی کوردها در سوریه، بخش قابل توجهی از خاک آنرا تصرف کرده است. با توحه به آن، در این رابطه مشخص، حزب ما با هرگونه اقدام و اعمال خصمانه دولت ترکیه علیه مردم کردستان سوریه، بویژه اشغال کردن بخشی از شهر و روستاهای شمال کردستان سوریه، مخالف است و آنرا قویا محکوم میکند و خواهان تخلیه آنجا و بازگشت فوری نیروهای نظامی ترکیه به مرزهای بین الملی خودش است.
چون اجرای حملات متناوب تاکنونی نیروی نظامی ترکیه، علیه مردم غیر نظامی کردستان سوریه، برهیچ کسی پوشیده نیست و همه به آن اذعان دارند که تاکنون خسارات جانی و مالی زیادی را به ساکنین آن دیار وارد کرده و بدینوسیله مردم را با زندگی بسیار ناامن و پر مشقت مواجه کرده است. در تداوم حملات تاکنونی نیروهای دولتی ترکیه به شهر و روستا های منطقه عفرین، بخش قابل توجهی از زمین های زراعتی و باغ های زیتون هنگفتی که تنها منبع و منشأ معیشتی تأمین زندگی آنها را تشکیل میداد، هم اکنون به جولانگاه تانک و خودرو زرهی دولت ترکیه و جیره خواران شان تبدیل شده و بهره برداری از آنرا از صاحبان اصلی اش منع کرده اند. مضاف بر آن، بدنبال سقوط رژیم بشار اسد، تاخت و تاز نیروهای ترکیه در این منطقه بشدت افزایش یافته و از روی طمع به قصد تصاحب بخشی از این سرزمین، بر تعرضات نظامی همه جانبه خود افزوده تا بخیال واهی خود به صورت مادام العمر به آن سرزمین دست یابند. ولی علیرغم همه اینها، نیروهای دولت ترکیه تا کنون نه تنها به اهداف خیالی شان دست نیافته اند بلکه تعرضات شان با تلفات بیشتری سد شده و سرانجام تعرضات شان به آتش بس و حالت سکون مواجه گشته است.